به خاطر گذشت زمان میزان ورقلمبیدگی وجدانم خیلی اومده پائین و کمتر درد میکنه ؛) جالبه که گذشت زمان باعث میشه تا خیلی از مسائل و مشکلات آدم یا حل بشند و یا آدم بهشون عادت کنه و یه جورایی باهاشون کنار بیاد. اگه نمیتونستیم به خیلی چیزا عادت کنیم و خیلی چیزا رو هم فراموش کنیم چه زندگی سختی داشتیم!!

راستی با این برفهای خوشگل حال کردید یا نه؟؟

یک کاری کردم که از دیروز وجدان درد شدید گرفتم :(( از خودم خیلی بدم میاد که اینقدر بی‌عرضه بازی درآوردم.
به خاطر همین دیشب تا خود صبح بیدار بودم و فکر و خیال به سرم میزد. صبح درد وجدان و بیخوابی یه طرف، تمام ستون فقرات و استخوانهام هم درد میکرد. فکر کنم درد وجدان میزنه به استخوانها ؛)

بچه که بودم دوست داشتم بابام شغلشو عوض کنه و به جای اینکه مهندس باشه، یا گل فروشی داشته باشه، یا کتاب فروشی و یا عطر فروشی...حیف که هیچ وقت آرزوم برآورده نشد :(

عشق، خطای فاحش فرد در تمایز یک آدم معمولی از بقیه‌ی آدم‌های معمولی است ( برنارد شاو )

آدم تو شلنگی که وسطش یه قورباغه گیر کرده شنا بکنه، اما بعد از سه روز تعطیلی خسته و کوفته نیاد سرکار! خوش به حال اونایی که تریپ مدیر عاملی میرند سرکار و مجبور نیستند مثل من / مثالی از یک کارمند دون پایه / کله سحر ساعت ۸ صبح کارت بزنند.
تعطیلات مبسوطی بود و کلی حالشو بردیم، ولی دریغ از یه خورده استراحت. نمیدونم چم شده بود چون فکر میکردم که نباید با نشستن تو خونه و لم دادن و استراحت کردن تعطیلاتم رو هدر بدم و باید از تمام مدت تعطیلیم نهایت استفاده رو ببرم /دقیقا مثل اینایی که دچار قحطی تعطیلات هستند/ همین شد که از ۵شنبه تا دیشب یکسره در حال تفریح و گردش و مهمونی و کوه و ... بودم. جای همگی مخصوصاْ بعضیها خالی ؛) امیدوارم که به همتون خوش گذشته باشه.