آسیمهسر رسیدی از غربت بیابان
دلخسته دیدمت از آوار خیس باران
وامانده در تبی گنگ ناگه به من رسیدی
من خود شکسته از خود در فصل ناامیدی....
در برکهی دو چشمت نه گریه و نه خنده
گم کرده راه شب را سرگشته چون پرنده
من ره به خلوت عشق هرگز نبرده بودم
پیدا نمی شدی تو شاید که مرده بودم
من با تو خو گرفتم از خندهات شکفتم
چشم تو شاعرم بود تا این ترانه گفتم
در خلوت سرایم یکباره پر کشیدی
آنگاه ای پرنده بار دگر پریدی...
من ره به خلوت عشق هرگز نبرده بودم
پیدا نمیشدی تو شاید که مرده بودم
پیدا نمیشدی تو شاید که مرده بودم... :((
خدایا من بد حرفهای دلمو میزنم، یا اینکه تو حرفای منو بد متوجه میشی؟!!
میدونی احساس میکنم حرفامو اشتباه فهمیدی! این چیزی نبوده که من میخواستم.آخه به چه زبونی اینو بهت بگم خدا جونم :(
هر چی آرزوی خوبه، مال تو
هر چی که خاطره داری، مال من
اون روزهای عاشقونه، مال تو
این شب های بیقراری، مال من
چند روز پیش مانی / پسر خواهرم / که دیروز ۱ سالش شده رو بغل کردم. دیدم خیلی داره ذوق میکنه کولش کردم و نشوندمش رو کتفم. بچه هم که حسابی خرکیف شده بود و منو با اسب / و یا با هر حیوان مشابه / اشتباه گرفته بود کلی بالا و پائین پرید و ذوق کرد. همینکه گذاشتمش زمین ، احساس کردم کتفم و گردنم گرفته. به بابام گفتم که کمی کتف و کمر و گردنم رو ماساژ بده چون احساس گرفتگی میکردم. خلاصه ماساژ همانا و کتف گرفتگی من همان!! ۴ روزه دارم از درد جون میدم. هرچی هم ژل و مسکن و چسب و ماساژ آب گرم و ... استفاده میکنم فایده نداره که نداره. دیروز هم هرچی دنبال دکتر اورتوپد گشتم نبود که نبود یا وقتهای ۲-۳ ماه بعد میدادند یا میگفتند بشین ۳-۴ ساعت تو مطب تا بین مریضها بفرستیمت تو که دکتر ویزیتت کنه! منم که از نشستن تو مطب دکتر و انتظار متنفرم، از دکتر رفتن پشیمون شدم. دیشب به اصرار مامانم از این چسبهای مسکن استفاده کردم. چشمتون روز بد نبینه از دیشب که این چسب رو زدم انگار که یه گلوله آتیش رو کمرمه و به شدت دارم میسوزم. شب چند بار از شدت داغی از خواب پریدم. بدبختی اینجاست که با وجود همه اینها هنوزم درد دارم و دستمو نمیتونم تکون بدم. الانم با مکافات دارم تایپ میکنم، یکی نیست بگه انگار مجبورم که بنویسم :)) عصر هم با کمال پررویی میخوام برم استخر و امیدوارم اوضاعم از اینی که هست بدتر نشه.