نمیدونم الان از اتفاقاتی که داره میافته، باید خوشحال باشم یا ناراحت؟؟ اما بدجوری کلافه ام و آروم و قرار ندارم....باز دارم میشم مثل اون موقع ها......ای خدااااااااااااا

 

از آدمهایی که وانمود میکنند خیلی میفهمند و عقل کل هستند، اما از قیافه شون حماقت فوران میکنه، متنفرم !! اونقدرکه دلم میخواد تمام حس انزجاری رو که از دیدن اونا بهم دست میده، روشون بالا بیارم ..... دست خودم نیست خوب چیکار کنم!!؟؟

 

نمیایی که حرفامو به خودت بزنم اینجا میگم، شاید باد این حرفا رو به گوشِت برسونه!! خوب شد که فهموندی بهم که رگ لجبازی هم داری.....اینو نمیدونستم تا حالا...بقیه حرفام رو هم قورت میدم، آخه زدن و نزدنشون همچین توفیری نمیکنه

 

به نظر من، کل زندگی یه بازی چند مرحله ای مزخرفه، که هرچی زودتر Level ها رو پشت سر بذاری ( چه برنده ، چه بازنده!!)  به آخر بازی که همون مرگ هستش نزدیکتر میشی!! پس همون بهتر که تو همون Level های پائین واسه خودت دست و پا بزنی....... باور نداری از اونایی بپرس که مرحله آخر بازی هستند و از اون همه جونی که اول بازی بهشون داده بودند، یکی دوتا بیشتر واسشون نمونده


روزمره گی ۳

امروز از اون روزای ... هستش، از صبح منتظرم با یکی یه دعوای درست و حسابی بکنم بلکه آروم بگیرم!! خلاصه مواظب خودتون باشید دیگه!!! آخه تموم برنامه هام بهم ریخت امروز قرار بود بریم توچال اما از اونجایی که بنده شانسم خیلی خوب تشریف داره!! مامان بزرگم تشریف آوردن منزل ما اتراق نمودند و در نتیجه بقیه هم از خدا خواسته نشستند سر جاشون... تنها کاری که میشد به جای کوه رفتن بکنم، رفتن به استخره که اونم دیگه حوصله اشو ندارم.

 
یک نامه ای هست که چون متاسفانه اسکنر ندارم، نشد که عکسشو بذارم اینجا، اما عین اون رو تایپ میکنم تا شما هم بخونیدش!! ماجرا از این قراره که همسر دوست من با یک آقایی در دبی ارتباط کاری داره.اون آقا عرب هستند و انگلیسی رو خیلی فصیح صحبت میکنه وخیلی علاقه داره زبان سومش هم فارسی باشه . همسر دوست من هم یک کتاب آموزش زبان فارسی خریده و برای اون آقاهه فرستاده. حالا ایشون بعد از سعی و تلاش فراوان زبان فارسی رو دست و پا شکسته یاد گرفته و یک نامه فارسی برای دوست من فرستاده....نامه خیلی جالبی هستش. فکر کنم وقتی ما هم یک زبان جدید یاد میگیریم و اوایلش ادعامون میشه که خیلی خوب صحبت میکنیم خودمون خبر نداریم که چقدر صحبت کردنمون مایه شوخی و خنده کسانی میشه اون زبان رو خوب بلدند.

 

" سلام

چطور هستید ، محمد؟

آن یک مدت زیاد بوده است از زمانیکه ما ادامه دهیم ملاقات کرد

من شما را امید دارم و شیده دارند خوب انجام می دهند

من شما را تعدادی شکلات توسط John فرستادم

من دارم سعی می نمایم که یاد بگیرم فارسی توسط کتاب شما به من بدهید

برنامه ریزی کردن شما کی هستند که Dubai دیدار کنید

بهترین تبریکات

Najam "

راستی امروز یک جمله جالب از افاضات رئیس جمهور مردمی و محبوب اسکیزوفرنی خوندم!! خیلی باحاله: 
 " ..
. و بیست و پنج سال پیش در چنین روزی، بشر برای نخستین بار توانست نور را منفجر کند ..."
 ۲۲ بهمنتون هم مبارک!!!   امسال برای اولین بار در طول تاریخ زندگانی ۲۵ ساله ام، از طرف محل کارم هدیه ای به مناسبت اینکه سال ۱۳۵۷ بدنیا اومدم بهم دادند!! اینم از برکات تولد در سال انقلاب...حالا هی غر بزنم که چرا من زودتر بدنیا نیومدم



روزمره گی ۲

 

اولین روز تعطیلات کذایی به طور مسخره ای سپری شد.خدا 3 روز دیگه‌شو به خیر بگذرونه!!

فقط چیزی که امروز برام جالب بود این بود که برای نهار رفتیم یک رستورانی که اتفاقاً یکی از دوستهای صمیمیم که مراسم عقدش بود، بعد از عقد، از محضر اومده بودند همون رستوران و اونجا همدیگرو دیدیم. خبر داشتم که امروز مراسم عقدشونه اما دیدنشون برام جالب بود...... قابل ذکره که فقط برام"جالب" بود، همین و بس. فکر کنم مامان و خواهرم بیشتر از من، از دیدن عروس و داماد ذوق کرده بودند!؟

الان هم که من نشستم تو اتاقم و دارم وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی میکنم، اونا آلبوم های عکس قدیمی رو گذاشتند جلوشون و هی ابراز احساسات میکنند و تجدید خاطره از اون موقع ها، هر‌‌‌ازچندگاهی هم یکی از عکسهای بچگیهای منو میارن، با هیجان به من نشون میدن و فکر میکنند که خیلی ذوق مرگ میشم عکسم رو میبینم!!با اینکه به عکس و عکاسی علاقه دارم اما الان با دیدن عکسهای بعضاً فسیل شده!! اصلاً حال نمیکنم....... تازگیها آستانه تحریک پذیری در زمینه بروز احساسات شادی در من خیلی بالا رفته و یه جورایی در این زمینه خیلی بی احساستر شدم..عوضش در زمینه بروز غم و اندوه تا دلتون بخواد اکتیو هستم و آستانه تحریک پذیریم در این زمینه بسیار پائین هستش و هی زرت و زرت اشکم دم مشکمه....... اما دارم سعی میکنم به طور کل احساساتم رو کمتر بروز بدم.حالا در هر زمینه ای که میخواد باشه!! فکر کنم اینجوری خیلی بهتره