خدایا صبری به من عطا فرما تا بتوانم صدا و درد این متههای دندانپزشک را در این ۷-۸ جلسه تحمل نمایم :( آمین!!
دیروز عروسی دوستم بود که خونهاشون طبقه بالای خونه ماست، شب که داشتیم میومدیم خونهاشون، مامانش به مامانم گفت که هنوز سفره عقد رو جمع نکردیم و مهمونا جا نمیشن اونجا، اگر که مسألهای نیست مهمونا بیان خونه شما کمی بزن و برقص راه بندازن و برن!! مامان من هم نتونست چیزی بگه و سریع برگشتیم و تنها کاری که قبل اومدن مهمونا تونستیم بکنیم این بود که کمی سالن پذیرایی رو جمع و جور کنیم تا اون همه آدم بتونن جا بشن. همون کمی بزن و برقص تا ساعت ۲.۵ طول کشید. تمام خونهامون به هم ریخته و انگار که یه دسته بوفالوی وحشی از خونه ما عبور کرده. ولی اتفاق بامزهای که افتاد این بود که موقعی که عروس و داماد داشتند میرفتند خونهاشون، همه به دوستم گفتند که دسته گلتو پرت کن تا ببینیم کی میگیرتش. عروس هم میگفت نه!! من میخوام دسته گلمو خشک کنم و نگهاش دارم، اگه پرتش کنم خراب میشه. خلاصه بالاخره راضی شد که دسته گلشو بندازه! منم طبق معمول یه گوشهای ایستاده بودم و داشتم با دوربین فیلم میگرفتم. تا حالا نشده که تو عروسیها برم جلو و دسته گل بگیرم و یا مثل بعضیها!! واسه گرفتن شاباش و ... برقصم. در همون اثنا (؟) که مشغول ثبت این لحظات بودم از تو دوربین دیدم که دسته گل عروس داره میاد سمت من و اگه نگیرمش میخوره تو صورتم و اگه شانس بیارم که نخوره تو صورتم، مسلماْ این جماعت که میخوان دسته گل رو بگیرن میریزن رو سر و کلهام. خلاصه دسته گل صاف اومد تو بغل من و اونایی که خودشون رو داشتن میکشتن که بگیرنش ناکام موندن :)) جالب اینجاست که رسمه معمولاْ دخترای مجرد دسته گل رو بگیرن، اما دیروز میومدید میدیدید که آقایون چه سر و دستی میشکوندن واسه گرفتن دسته گل!! جالبتر اینکه چندتاشون هم متاهل بودند و فکر کنم دلشون میخواسته با گرفتن دسته گل بلکه فرجی بشه و ازدواج مجددی داشته باشند D: