باز یه فاجعه دیگه،باز یه سقوط دیگه،باز مرگ یه عده آدم بیگناه...

 حالم بده، نمیدونم چی باید بنویسم،هرکاری میکنم نمیتونم احساسم رو بیان کنم. از دیشب مثل این آدمهای مسخ شده هی جلوی تلویزیون نشستم و دارم عزاداری و اظهار تأسفها و پیام‌های تسلیت رو میبینم و میشنوم! اما مگه با این کارها اونا زنده میشن؟ مگه با این کارها جلوی این اتفاقها گرفته میشه؟ هر سال زمستون جزو جیره این مملکت یا زلزله است یا سقوط هواپیما! بلاخره ما اگه تو تکنولوژی و علم و ... جلو نیستیم، تو این مسائل که میتونیم اول باشیم.
 آخه چرا باید این همه سهل‌انگاری بشه در برابر جون آدمها...من نمیدونم چرا وقتی خود خلبان اعلام کرده بوده که به علت نقص فنی پرواز نمیکنم چرا پرواز کردند؟  واقعاْ جون آدمها تنها چیزیه که هیچ ارزشی نداره.
همه یه مدت ناراحتند و از این واقعه متاسف، اما دو روز دیگه روز از نو روزی از نو. دلم خیلی سوخت وقتی صبح تو برنامه صبح بخیر ایران، تصاویر حمیدرضا خیرخواه رو پخش میکردند و همینطور تصاویر بقیه‌اشون رو! بیچاره خانواده‌هاشون چه زجری دارند میکشند. خدا بهشون صبر و تحمل بده.
عصری تو اخبار گفت منوچهر نوذری هم فوت کرده. مطمئناْ نقشهایی که اون ایفا کرده تو یادها جاودان می‌مونه.

روح همشون شاد و قرین رحمت الهی باشه.

 

آلودگی هوا

این ملت ما چقدر خودخواه و از خودراضی هستند، اونقدر که به خاطر خودشون هم حاضر نیستند یک روز با ماشین خودشون سرکار نرند!! از هر کدومشون هم که بپرسید، یک دلیل موجه (البته به عقیده خودشون!!) واسه اینکه چرا امروز ماشین آوردند برات دارند و همچین مسئله رو برات تجزیه و تحلیل میکنند  و شونصد تا سولوشن برای حل معضل آلودگی هوا ارائه میکنند که انگاری مادرزادی کارشناس رفع آلودگی هوا هستند. یکی نیست بهشون بگه آخه آدم ناحسابی تو اگه خیلی عقلت میرسه و دلت میخواد زودتر این مشکل حل بشه، دو روز کلاسِ سوار شدن به ماشین آخرین مدلت و فراخی باسن رو کنار بذار و با تاکسی و آژانس و اتوبوس برو سرکارت !!

امروز به هوای اینکه ملت ما آدمهای فرهیخته و بافرهنگی هستند و با توجه به اعلام مکرر رسانه‌های عمومی که تردد ماشینهای تک سرنشین ممنوعه و مدارس هم تعطیله، با خودم گفتم حتماْ خیابونها خلوته و اگه ۱۰ دقیقه دیرتر بیام بیرون هم به موقع میرسم سرکار! اما نشون به اون نشون که ترافیک از روزهای قبل سنگینتر و تعداد ماشینهای تک سرنشین هم بیشتر بود.نزدیک بود به خاطر این خوش خیالی تأخیر بخورم!! انگار اینا با خودشون هم لج میکنند. فکر کنم با این وضع فقط خدا دلش باید به حال این ملت بسوزه و باد و بارون بفرسته، وگرنه نه مردم دلشون واسه خودشون سوخته و نه مسئولین! جالبه که دیروز تو جلسه کمیته بحران آلودگی هوا از ۱۶ نفر عضو فقط ۵ نفر از اعضا شرکت کرده بودند.
بازم دم آموزش و پرورش گرم که حداقل مدارس رو تعطیل کرد. کاش یکی هم دلش به حال ما کارمندها میسوخت و ادارات هم تعطیل میشدند. من که ۲ روزه از سردرد و قلب درد دارم هلاک میشم! نمیدونم با این وضع و اوضاع تا کی میتونیم دوام بیاریم و از آلودگی و خفگی جون سالم به در ببریم!

 

درد و دل

پر از حرفم پر از دردِ دل، ذهنم پر از کلمه است، پر از واژه ... اما نمیتونم چیزی بگم، انگاری یکی به این دل من یه قفل گنده زده، همه چیز اونجا زندانی شده.
دلم میخواد بیام اینجا بنویسم اما میگم که چی بشه؟ حرفهایی که همش از درد و غم و غصه است برای چی گفته بشه، نمیدونم چرا نمیتونم از شادیهام و دلخوشیهام بنویسم. این خیلی بده که فقط بلدم غر بزنم و آه و ناله کنم...این خیلی بده که دیدم منفی شده به همه چیز... این خیلی بده که حوصله هیچ حرفی و هیچ کسی رو ندارم. هرکی هم بخواد باهام حرف بزنه دلم میخواد لهش کنم.

راستی دوست دارم اینجا رو از این حال و هوا در بیارم. خیلی فرصت این کارا رو ندارم... اول تصمیم گرفتم اینجا رو واگذار کنم! اما بعد به این فکر افتادم که پیشنهاد همکاری بدم، یکی که دلش بخواد بیاد اینجا و از دلش بنویسه... هنوز تصمیم قطعی نگرفتم اما اگه کسی بود که خواست بنویسه، بهم بگه! خوشحال میشم.

یه گزارش روزانه هم بدم و برم پی کارم. چه روز تعطیلی.بود امروز ... مامان جان تشریف بردند سفر، بابا جان هم بیرون به دنبال کارهاشون... خواهر جان پیش مادربزرگ جان و مهتاب جان هم تنها در خانه... اصلاْ حال نکردم با این تنهایی.هیچ کار مفیدی هم انجام ندادم، درس و مشق هم که تعطیله فعلاْ، چون اصلاْ حوصله درس ندارم، نمیتونم فکرمو رو درس متمرکز کنم. ۳ تا امتحان داد یکی بدتر از اون یکی... 

زندگی میگذره، گاهی سخت و گاهی آسون،مهم نیست که ممکنه خیلیش به سختی بگذره، مهم اینه که میگذره، واسه همه هم میگذره... زندگی واسه کسی توقف نمیکنه مگه موقع مرگ!