باز یکی دیگه از دوستام داره میره...میره تا زندگیشو اونور آب از نو شروع کنه، میره تا به آرزوهایی که اینجا نتونست برسه دست پیدا کنه...دلم خیلی گرفت وقتی گفت بلیطشم خریده و سال نو رو اونجاست.
امشب نه هوا ابریه و نه داره بارون میباره...اما حال من کماکان خوب نیست!
یکی بهم گفت یا عرضه داشته باش و برو دنبال آرزوها و خواستههات، یا این همه غر نزن و بشین سرجات و زندگیتو بکن. یه جورایی راست میگفت ... زندگیم شده همهاش آه و ناله و غر زدن. خوب چی کار کنم؟ وقتی هیچ دلخوشی ندارم و هیچ چیزی شادم نمیکنه، وقتی نمیدونم از زندگیم چی میخوام، وقتی خودم رو هم نمیتونم تحمل کنم، میشه وضعیتی که الان دارم. هر کاری رو میخوام شروع کنم میگم خوب آخرش چی؟ هدفی واسه ادامه این راه ندارم! یه زمانی خرید کردن و گردش رفتن و ورزش و صحبت با دوستام جزو دلخوشیهام بود اما الان چی؟ خستهام، دپرس و کلافهام، دچار افسردگی مزمن شدم انگار! شایدم پریود روحی! بیحوصله و غرغرو . اصلاْ تمرکز رو کارم ندارم، درس که فاتحهاش خونده شده و تعطیله، عصرها که میرسم خونه از خستگی فقط یه گوشه ولو میشم یا خوابیدم یا پای این لعنتیم. این شد زندگی یه جوون؟ مسخره اینجاست که نمیدونم دردم چیه! گیج و منگم...ظاهرم شاید نشون نده اما از تو دارم له میشم. نمیدونم با این وضعیت تا کی میتونم دوام بیارم!! یه روزایی رو خودم کار میکنم روحیهامو سعی میکنم شاد کنم اما هرچی هست موقتیه! دوباره ۲ روز بعدش شروع میشه! هی سوالات مثل خوره میافته به جونم. دارم روزشماری تعطیلات آخر سال رو میکنم اما میدونم اون موقع هم هیچ غلطی نمیتونم بکنم.
بالاخره تونستم یه فرصتی گیر بیارم و چند کلمه اینجا بنویسم! خیلی خستهام. هفته خیلی بدی رو گذروندم...یه روزایی از شدت نگرانی و استرس به مرز سکته رسیدم و یه شبایی از بس گریه کردم صبح چشمام دیگه باز نمیشد...خدا خیلی دوستم داشت که بخش عمدهای از مشکلات کاری و شخصیم رفع شد، البته هنوز به طور کامل خلاص نشدم...اما خدایا شکرت! ممنون که هنوز فراموشم نکردی.
امروز رفتم محضر و بالاخره پروسه خرید خونه من به اتمام رسید، فکر کنم بابام امروز خیلی خوشحال بود! اگر چه 5-6 میلیون کسر پولم رو از بابام گرفتم، اما از هر روز دنبال خونه گشتن و به آژانسهای مسکن سر زدن راحت شد. کلاً پروسه مزخرف و خسته کنندهای هستش این خونه خریدن. من که عملاً کم آورده بودم و خسته شده بودم و غر میزدم اما بابام هیچی نمیگفت و با صبر و حوصله دنبال خونه میگشت. امیدوارم که همیشه سالم و سرحال باشه و بتونم یه روزی زحمتهاشو جبران کنم.