دلتنگی

به دیدارم بیا هر شب
در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند
.دلم تنگ است
بیا ای روشن ، ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها
.دلم تنگ است
بیا بنگر چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهی ها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
.شب افتاده است و من تنها و تاریکم...
و در ایوان من دیریست
در خوابند
پرستوها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی
!بیا ای مهربان با من
!بیا ای یاد مهتابی
(مهدی اخوان ثالث)

!!!این شعر زیبا از اخوان ثالث تقدیم به همه شما
البته بگم که از سر دلتنگی ننوشتم فقط چون خیلی زیبا بود خواستم تا شما هم بخونید و لذت ببرید........شاد باشید

دوستی

دل من دیر زمانی است که می پندارد

دوستی نیز گلی ست مثل نیلوفر و ناز

ساقه ترد ظریفی دارد

بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد

جان این ساقه نازک را دانسته بیازارد

اگر به خانه من آمدی
برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
(فروغ فرخزاد)

دلم عجیب گرفته و هیچ کسی هم نیست تا باهاش کمی درد و دل کنم بلکه آروم بشم.......چه کنم با این دل کی هی سر خود واسه خودش میگیره ؟؟!! این شعر زیبای فروغ هم تقدیم به همه دل گرفتگان....ولی آرزو میکنم که هیچ کسی تو هیچ جای دنیا نه دلش بگیره نه دلش بشکنه و نه دل کسی رو بشکنه


گمشده

بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ
باورم ناید که عاقل گشته ام
گوئیا او مرده در من کاینچنین
خسته و خاموش و باطل گشته ام

هر دم از آیینه می پرسم ملول
چیستم دیگر, بچشمت چیستم
لیک در آیینه می بینم که , وای
سایه ای هم زانچه بودم نیستم

همچو آن رقاصه ی هندو بناز
پای می کوبم ولی بر گور خویش
وه که با صد حسرت این ویرانه را
روشنی بخشیده ام از نور خویش

ره نمی جویم بسوی شهر روز
بیگمان در قعر گور خفته ام
گوهری دارم ولی آن را ز بیم
در دل مردابها بنهفته ام

می روم... اما نمی پرسم زخویش
ره کجا ...؟ منزل کجا ...؟ مقصود چیست
بوسه میبخشم ولی خود غافلم
این دل دیوانه را معبود کیست

او چو در من مرد, ناگه هرچه بود
در نگاهم حالتی دیگر گرفت
گوئیا شب با دو دست سرد خویش
روح بی تاب مرا در بر گرفت

آه ... آری ... این منم ... اما چه سود
او که در من بود, دیگر, نیست, نیست
میخروشم زیر لب دیوانه وار
او که در من بود, آخر کیست, کیست

" فروغ فرخزاد "