امروز در میان دوستان و در هیاهو و خنده های آنها بیشتر از هر زمان دیگری احساس تنهایی و غربت کردم. یه غم مبهم و یه بغض مونده در گلو عایدی من از این دور هم جمع شدن بود.

خوب پنجشنبه همونجور که انتظار داشتم خبرهای بدی که باید میرسید، رسید و به سلامتی مرده شور هرچی آدم عوضیه موجود در اداره امونه ببرند :((  میدونی چی زور داره ، اینکه لیاقت بعضی ها اینه که سر تا پاشونو به فحش بکشی و هرچی دلت میخواد بهشون بگی اما به واسطه مراتب ادارای مجبور بشی خفه خون بگیری و صدات در نیاد..... آی حرص داره، آی آدم لجش درمیاد اونقدر که دلش میخواد بیرون اون محیط مسخره و حال به هم زن، اون آدم عوضیه که مرده شورش برده شده رو خفه کنه :( دلم نمیخواد شنبه برم سر کار

آهان در ضمن منتظر یه خبر دیگه هم از یه نفری بودم (یک ایمیل!!) که به واسطه بدقولی بعضی ها به دستم نرسید و جا داره از همین جا بهش بگم خیلی بدقولی با مرام!!! مطمئناْ اگه تو هم جلو دستم بودی احتمال اینکه اونقدر بزنمت تا له بشی زیاد بود، به خاطر همین بدقولی و سر کار گذاشتنت!! همین دیگه .... گفتم تا در جریان باشی!

شب نویسی های یک ذهن آشفته


  

ای وای از این تقدیر.......
آخر شبی زده به سرم...از عصری دل تو دلم نیست... بدجوری شور میزنه :((( حالم بده ، یه حس بد، اینکه منتظر یه خبر بد یا یه اتفاق ناجور باشی ......خیلی بده... بفهم!!!  باشه؟؟؟ کاش میشد با کسی حرف بزنم کمی آروم بگیرم. نخواستم الان مزاحم کسی بشم... فقط همین جا رو داشتم که حرفامو بزنم :(
خدایا فردا رو به خیر بگذرون... نگرانم نگرانم نگرانم!!! میدونم با این ذهن آشفته تا صبح خوابم نمیبره. خسته شدم از زندگی...این آهنگ رو هم تو یه سایتی اتفاقی پیدا کردم.خیلی وقت بود نشنیده بودمش، شاید از پارسال تابستون!! خیلی خوشم نمیومد ازش. اما الان اشکم داره درمیاد....نمیدونم چمه!! الان ذهنم هنگ کرده...آخه چرا همه چی باید یه دفعه رو سرم خراب بشه؟؟؟ بگو منو کم داری بگو.............بگو که یه عالمه غم داری.....بگووووووووووووووووووووووووو