تعطیلات


 این چند روز که موندم خونه زمان رو از دست دادم و هی باید از بقیه بپرسم که امروز چندشنبه است یا امروز چندمه و فوراْ یه حساب کتاب کنم که چند روزه خونه هستم و چند روز دیگه میتونم تا ساعت ۱۱-۱۰ صبح بخوابم و شب تا ۱-۱۲ بیدار باشم بدون اینکه نگران فردا صبحش و به زور ساعت ۶ از خواب بیدار شدنش باشم. این روزا زندگیم خلاصه میشه در خوابیدن، فیلم دیدن و موسیقی گوش کردن، با تلفن صحبت کردن و گاهی دیدن چندتایی مهمون و یه چند خطی کتاب خوندن و چرخ زدن تو اینترنت!  
کلاْ با وجود سرماخوردگی و اوضاع پام و این خونه‌نشینی اجباری این روزها روزهای خوبی هستن!‌ هرچند که گاهی از خونه موندن خسته میشم و دلم میگیره و غر میزنم اما اصلاْ دلم نمیخواد ۱۸ فروردین برسه و ... 

سررسیدهای «مَن» رو دیدید؟ تو هر صفحه‌اش یه جمله انرژی دهنده و مثبت داره و یه طرح خوشگل کاریکاتوری که مرتبط با همون جمله‌است. پارسال تو شهرکتاب دیدم و خریدم و مشتریش که چه عرض کنم، در واقع اسپانسرش شدم! چون اونقدر ازش تعریف کردم که همه‌ی دوستام رفتند خریدن. امسالم سررسیداشو تو رنگهای خیلی خوشگلی چاپ کرده، تازه نقاشیهاشم رنگی شده. من طوسی و صورتیشو خریدم و باهاش دارم کلی حال میکنم. 

ای اهالی وبلاگستان کسی یه برنامه درست و حسابی (نه لزوماً‌ رایگان) در زمینه «Software configuration management» که هم دلفی و هم websphere رو ساپورت کنه سراغ نداره؟ البته منظورم هم برنامه‌های تحت ویندوز و هم تحت یونیکس هستش! در مورد source safe شنیدم اما فکر کنم فقط net. رو ساپورت میکنه. ممنون میشم اگه اطلاعاتی دارید،‌ در اختیارم بذارید.
هم‌اکنون نیازمند یاری سبزتان هستم...

 

اولین روز کاری


فرا رسیدن اولین روز کاری سال یکهزار و سیصد و هشتاد و شش خورشیدی را به تمام کارمندان محترم تبریک و تهنیت میگویم و امید آن دارم که ۳۶۰ روز باقیمانده سال را نیز همینطور سرحال و قبراق و شاد (تابلو بود دیگه که امروز ملت چطوری اومدن سرکار!!) به محل کار خود رفته و در انجام مسئولیتهای محوله نهایت سعی خود را مبذول بفرمائید.
و من الله توفیق...
 


پانویس: من کماکان با همین پای گچ گرفته و لنگان لنگان و به کمک عصا اومدم سرکار! به جون خودم مجبورم کردن که بیام وگرنه فکر نکنید که خیلی کارمند ساعی و تلاشگر و پاچه‌خواری هستم که با وجود ۱۵ روز استعلاجی و تعطیلی نصف کشور، اومدم که چرخهای اقتصاد این مملکت رو بچرخونم!

 

برزخ‌نامه

 


یک ساعت پیش سال 85 با همه خوبیها و بدیها و لحظات خاطره‌انگیز و تلخش آخرین نفسهاشو زد و به تاریخ پیوست. یک سال دیگه از عمر ما تموم شد. خوب یا بدشو خودمون میدونیم و خدای خودمون! حدود 2 ساعت و خورده‌ای دیگه هم سال ۸۶ شروع میشه.
این لحظات رو دوست دارم. اصلاً دلم نمیخواست که این ساعتهای به قول خودم برزخی رو از دست بدم و بخوابم. دارم به این ۳۶۵ روزی که گذشت فکر میکنم، به اتفاقاتش، به آدمهای که باهاشون آشنا شدم، به آدمهایی که از زندگیم رفتن. به کارهایی که قرار بود انجام بدم و دادم و کارهایی که قرار بود انجام بدم و ندادم. به قولهایی که وفا شد، به قولهایی که زیرش زده شد. به شبهایی که با خنده به خواب رفتم و به شبهایی که تا صبح اشک ریختم. به شادیهام و به غمهام... به خانواده‌ام فکر کردم،‌ به پدر و مادری که دوستشون دارم و خواهر و برادری که برام عزیزند. به مانی جیگرم که دیگه بهم میگه خاله مهتاب جون و کلی بابت کادوی عیدش امروز ذوق کرد. به دوستام و همکارام فکر کردم. به اینکه چقدر تونستم برای دیگران آدم مفیدی باشم و چقدر هم میتونستم باشم و نبودم!
خدایا عزیزامو، خانواده‌امو و دوستانمو در سال جدید به تو می‌سپارم و ازت میخوام که دلشون همیشه شاد باشه و تنشون همیشه سالم. بهترینها رو براشون آرزو میکنم.
خدایا سال ۸۶ رو بهترین سال این چند سال گذشته زندگی‌ام قرار بده و آرامش رو به زندگی من عطا کن.

سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت                بادت اندر شهریاری برقرار و بردوام
سال خرم، فال نیکو، مال وافر، حال خوش                              اصل ثابت، نسل باقی، تخت عالی، بخت رام

عیدتون مبارک...