-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1383 10:27
مرا به یاد آور وقتی که رفته ام ... و رهسپار سرزمین سکوت شده ام ... وقتی دیگر نمیتوانی دستم را در دست بگیری و من نمیتوانم میان ماندن و رفتن دو دل باشم. دیگر برای هر حرف و نیایشی دیر است و اگر زمانی مرا از یاد بردی و دوباره به یاد آوردی اندوهگین مباش بهتر است مرا فراموش کنی و لبخند بزنی ... تا اینکه به یادم باشی، اما...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 فروردینماه سال 1383 13:54
یکی دو روزی نبودم و رفته بودیم یه جای خوش آب و هوا نزدیک تهران... خیلی آروم و ساکت و سرد بود.هر چقدر تو زمستون هوا گرم بود و دلم واسه برف و بارون لک زده بود، در عوض از اون روز که رفتیم کوه هرجا رسیدیم هوا سرد و یخبندون بوده، تقویم خدا بدجوری اشتباه شده ......... اونقدر اونجایی که بودیم آرامش بود که دلم نمیخواست برگردم...
-
تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟؟
سهشنبه 11 فروردینماه سال 1383 21:41
سعی کردم واسه اینکه از این مودی که توش بودم و هستم بیرون بیام، برم کوه به قول یکی از دوستام تنها چیزی که منو آروم میکنه کوه هستش. البته اون واسه همه همین پیشنهاد رو داره. خودش هم هروقت فشار کار و استرس عصبی و ... کلافه اش میکنه میره کوه. به قول خودش واسه آدمهای نا آروم و چموش، کوهنوردی یه جور مسکن و رام کننده هستش!!...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 فروردینماه سال 1383 21:35
وقتی جلوی اینه می ایستم و به خودم لبخند میزنم و وانمود میکنم که حالم خوبه ، احساس میکنم دروغگوترین دختر تو دنیام..............از عصر نمیدونم چه مرگم شده، بدون اینکه اتفاق خاصی رخ بده الان گندترین احساسی که ممکنه یه نفر داشته باشه رو دارم. داغونِ داغونم ..... میفهمی که چی میگم؟؟ از اون حسهایی که آدم فکر میکنه به انتها...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 فروردینماه سال 1383 20:08
زندگی بدون حضور تو اونقدرها هم که فکر میکردم سخت نیست، یعنی راستشو بخواهی اولش سخت بود اما میدونی آدمیزادِ دیگه! زود به شرایط عادت میکنه دیشب رفتم فیلم کُما، فیلم فارسیه قشنگیه....مخصوصاْ امین حیایی با اون تیپ متفاوتی که تو فیلم داره کلی فیلم رو جالب و خنده دار کرده، من نقد فیلم بلد نیستم اما میتونم از اول تا آخر فیلم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 فروردینماه سال 1383 13:29
امروز هرکاری کردم که صبح زود بیدار بشم و برم سرکار نشد که نشد که همش به خاطر بدخوابیه دیشبه، تا صبح همش کابوس میدیدم نزدیک صبح هم خواب دیدم تو یه باغ وحش بزرگ گم شدم!!! نتیجه اینکه امروز در کمال تنبلی موندم خونه و تا ساعت ۱۱ خوابیدم. از صبح هم هیچ کار خاصی نکردم جز اینکه یک کمی به جون بابام غر زدم که چرا مسافرتمون...
-
:(( یک اتفاق بد ...خیلی بد
پنجشنبه 6 فروردینماه سال 1383 20:00
تصور کنید روز ۶ فروردین بیرون از منزل هستید و دارید از یک خیابون ۳ لاینه رد میشید. بعد از عبور لاین ۲ که مخصوص اتوبوسهاست، چراغ قرمز میشه و شما مجبور میشید بایستید.هنوز چند ثانیه نمیگذره که یک صدایی از پشت سرتون میشنوید صدایی که .... روتون رو که برمیگردونید میبینید که یک پسر جوونی که کنار شما ایستاده بود و منتظر سبز...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 فروردینماه سال 1383 10:54
باز روز از نو روزی از نو ............. هنوز سه سال نیست که کار میکنم اما امروز که داشتم میومدم سرکار داشتم به بازنشستگی فکر میکردم و اینکه تا کی من باید هر روز صبح زود بلند بشم و بیام سرکار؟؟گفته بودم که خود احمقم رو میشناسم و میدونم که تو خونه بند نمیشم!!با وجود چند روز استراحت هنوز خیلی خسته ام،خستگی روحی و جسمی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 فروردینماه سال 1383 18:46
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی ازین باد ار مدد خواهی چراغ دل بیفروزی فرا رسیدن سال جدید را به همه شما دوستان گلم تبریک میگم.از همون آرزوهای خوب خوبی که همه واسه هم دارند رو هم من برای شما آرزو میکنم. امیدوارم که سال ۱۳۸۳ سالی همراه با سلامتی، موفقیت، شادمانی و صد البته پر از پول برای همه باشه بهاری های عزیز رسیدن...
-
یادداشتهای پراکنده
پنجشنبه 28 اسفندماه سال 1382 18:41
ساعت ۱۸:۳۲ خوش به حالتون....اکثر شماها الان تعطیل شدید و دارید از تعطیلات عیدتون استفاده میکنید، اما همون طوری که گفته بودم من الان اداره هستم و مشغول انجام کارهای آخرسال که باید تا پایان سال حتماْ انجام بشه حالا تا کی اینجا هستیم الله اعلم خدا کنه تا ساعت ۱۲-۱ تموم بشه :(( ... من کم کم چشمهام داره قیلی ویلی میره،...
-
a piece of my heart
چهارشنبه 27 اسفندماه سال 1382 10:31
I give you a piece of my heart To remind you I'm here for you - No matter if we are far apart, Our friendship will always be true. I give you a piece of my soul, A part of me reserved for you... Hold it dearly and don't let it go, No matter what you do! Whether it's a bright and happy day Or you're troubled and...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 اسفندماه سال 1382 13:23
و بدین ترتیب با انتخاب افراد برای رفتن به نمایشگاه سِبیت آلمان ، افراد پاچه خوار اداره معلوم گردید!! ازت متنفرم ای مارمولکِ پستِ عوضیه زیرآب زن!! اون خنده های موذیانه ات حالم رو بدجوری بهم میزنه من غلط کردم که روز شمار معکوس رو واسه تعطیلات عید شروع کردم :(( چون باید پنجشنبه و جمعه آخر سال رو هم بیام اداره !! نه...
-
!!! غرولندهای یک دختر غرغرو
شنبه 23 اسفندماه سال 1382 13:16
زندگی واسه همه سخت شده!! اما نمیدونم سختیش برای اون سرمایه داری که نگران کم و زیاد شدن سود های بانکیشه بیشتره یا برای اون کارگر شهرداری که امروز تو اون باد و بارون داشت آشغالها رو از جلو پای عابرا جمع میکرد !!؟ تازگیها سعی میکنم به دستور یک فروند دوست جون از نقاب بیشتر استفاده کنم!! مهم نیست که تو دلت چی میگذره!! مهم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 اسفندماه سال 1382 08:27
پنجره اتاق رو باز کنید.سرتون رو ببرید بیرون، چشماتون رو ببندید ، یک نفس عمیقِ عمیق بکشید و با بازدمش تموم خستگی امسال رو از تنون بیرون بیارید. ببینم شما هم مثل من با دیدن این بارون و تگرگ صبحگاهی روحتون به پرواز در اومد یا نه؟؟!! فصل بهار ، فصلِ من داره نزدیک میشه....کلی مشعوف شدم از این هوای لطیف.....اوخییییییییییییی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 اسفندماه سال 1382 09:55
از دل برود هر آنکه از دیده برفت!! آیا؟؟؟؟؟؟
-
!! خودتی فقط خودت اگه بخوای
دوشنبه 18 اسفندماه سال 1382 09:17
تا کی ؟ تا کی می خوای بگی نمی شه ، نمی تونم ، خسته شدم . تا کی ؟ تا کی می خوای بگی حوصله هیچ چیز و هیچ کس رو ندارم ، ازین زندگی بیزارم . تا کی ؟ تا کی می خوای بگی زندگیم تکراری شده دیگه نمی خوام زنده باشم . تا کی ؟ تا کی می خوای هی غر بزنی و گله کنی ؟ تا کی ؟ تا کی می خوای هی ناراحت باشی و اشک بریزی ؟ تو نمی تونی بگی...
-
!! دیگه عنوان نداره
شنبه 16 اسفندماه سال 1382 22:33
شاید این خواست خداوند بوده که پیش از ملاقات با آدمهای صادق ، آدمهای ریاکار را ببینیم. زیرا در این صورت به محض دیدار با افراد صادق خواهیم دانست که چگونه سپاسگذار این هدیه باشیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ !!!!!!!!! ***************** این هفته اونقدر گرفتار بودم که فرصت نوشتن نداشتم...کی تعطیلات عید میرسه!!! ؟؟ :( خیلی خسته...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 اسفندماه سال 1382 10:03
آشنای دیروز چقدر راحت و آسان یکدیگر را در غبار ردپای گذشته ها به فراموشی می سپاریم و چقدر بی دغدغه به با هم بودنمان پشت پا می زنیم در تعجبم اگر ؛ قدرت حافظه گهگداری تصورات محو و کمرنگ گذشته را در رگهای تن ما ، جاری نمی کرد ؛ چطور می توانستیم هویتی را که ساخته همین گذشته هاست را یدک کش زندگیمان کنیم؟! با تو هستم ای...
-
!! با اجازه، میخوام کمی دعواتون کنم
شنبه 9 اسفندماه سال 1382 13:26
سلام .... من حالم کمی تا قسمتی بهتره!! خیلی ممنون از احوال پرسی شما، به کوری چشم دشمنان اسلام هنوز زنده ام و نمردم!! واقعاْ اونقدر منو شرمنده کردید و پیغام و پسغام دادید که تو حالت چطوره و چرا دلت گرفته و کجایی و چرا نمینویسی، که نمیدونم چطوری جواب محبتهای شما دوستان عزیز رو بدم!!! واقعاْ خجالت نکشیدید؟؟ آخه من به...
-
پرنده مردنی است
سهشنبه 5 اسفندماه سال 1382 09:51
دلم گرفته است دلم گرفته است به ایوان میروم و انگشتانم را بر پوست کشیدهی شب میکشم چراغهای رابطه تاریکند چراغهای رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد پرواز را بخاطر بسپار پرنده مردنیست (از مجموعه اشعار فروغ فرخزاد)
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 اسفندماه سال 1382 09:40
هرکاری کردم که عکسهای فندق کوچولو یا همون آقا مانی (با وجودی که براش اسم گذاشتن اما من هنوز بهش میگم فندق!!) رو بذارم اینجا نشد که نشد...هاستم پکیده ناجور....... درست مثل خودم ای خدا کی تعطیلات عید میشه........خسته ام، اصلاْ حوصله اینکه صبحها بیام سرکار رو ندارم. شاید باورتون نشه اما انگار هر روز صبحها یکی میزنه تو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 اسفندماه سال 1382 10:11
و بدین ترتیب ۶ روز پیش یک عنوان به عناوینی که بنده یدک میکشیدم اضافه شد!! خواهرم یک فروند نی نی گولوی ناز و خوشگل بدنیا آورد و من رسماْ خاله شدم. اوخی خیلی ناز و کوچولو هستش، هنوز جرات نکردم درست حسابی بغلش کنم و ماچش کنم و بچلونمش(البته دور از چشم مامان و باباش و مامان خودم!!) ........در حال حاضر کل خانواده در حال...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 بهمنماه سال 1382 09:41
بهتره که آدم هرچه کینه از دیگران تو دلش داره بریزه بیرون، اینجوری جای بیشتری برای دوست داشتن دیگران تو دلش داره .اگر نتوانیم به زمین برگردیم پرواز کردن ارزش کمی دارد دل آسمون امروز خیلی گرفته است .... اما نمیدونم چرا نمیباره ..... دل آدم هم از این ابرای سیاه و تیره و غمناک بدجوری می گیره !! فکر کنم بطور وحشتناکی دچار...
-
Happy Valentine
جمعه 24 بهمنماه سال 1382 21:41
ولنتاین مبارک !! تقدیم با عشق
-
روزمره گی ۴
جمعه 24 بهمنماه سال 1382 15:45
و امروز آخرین روز این تعطیلات مزخرف به نحو مزخرفتری در حال سپری میباشد........باز هم با اومدن مهمانهای ناخوانده برنامه های من کشک به حساب اومد.......... دیگه به این نتیجه رسیدم که هیچ وقت در مورد تعطیلاتم برنامه ریزی نکنم چون حسابی حالم گرفته میشه!! من دلم میخواست برم اسکی ....... عوضش دیروز رفتم استخر و کلی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 بهمنماه سال 1382 20:36
نمیدونم الان از اتفاقاتی که داره میافته، باید خوشحال باشم یا ناراحت؟؟ اما بدجوری کلافه ام و آروم و قرار ندارم....باز دارم میشم مثل اون موقع ها......ای خدااااااااااااا از آدمهایی که وانمود میکنند خیلی میفهمند و عقل کل هستند، اما از قیافه شون حماقت فوران میکنه، متنفرم !! اونقدرکه دلم میخواد تمام حس انزجاری رو که از دیدن...
-
روزمره گی ۳
چهارشنبه 22 بهمنماه سال 1382 10:51
امروز از اون روزای ... هستش، از صبح منتظرم با یکی یه دعوای درست و حسابی بکنم بلکه آروم بگیرم!! خلاصه مواظب خودتون باشید دیگه!!! آخه تموم برنامه هام بهم ریخت امروز قرار بود بریم توچال اما از اونجایی که بنده شانسم خیلی خوب تشریف داره!! مامان بزرگم تشریف آوردن منزل ما اتراق نمودند و در نتیجه بقیه هم از خدا خواسته نشستند...
-
روزمره گی ۲
سهشنبه 21 بهمنماه سال 1382 22:30
اولین روز تعطیلات کذایی به طور مسخره ای سپری شد.خدا 3 روز دیگهشو به خیر بگذرونه!! فقط چیزی که امروز برام جالب بود این بود که برای نهار رفتیم یک رستورانی که اتفاقاً یکی از دوستهای صمیمیم که مراسم عقدش بود، بعد از عقد، از محضر اومده بودند همون رستوران و اونجا همدیگرو دیدیم. خبر داشتم که امروز مراسم عقدشونه اما دیدنشون...
-
روزمره گی ۱
دوشنبه 20 بهمنماه سال 1382 14:54
انگاری مِسِنجرِ (اومدم انگلیسی بنویسم همه متن بهم خورد........... ) خدا این روزا خراب شده!! آخه تازگیها هرچی واسش پی اِم و پیغام و پسغام میفرستم اصلاً جوابم رو نمیده!! شایدم آی دی منو از لیستش حذف کرده و بعدشم ایگنورَم کرده ........... هی روزگار بی مرام راستی تا اول اسفند همه جا حرفهای خَشنگ خَشنگ زیاد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 بهمنماه سال 1382 14:12
درخت باد را احساس کرد و آشفته تر از پیش تنهایی خود را با او در میان گذاشت آسمان غرید که عشق دیگر جز تکرار بیهوده ی تنهایی نیست و به هر دو …اندوه گریست