-
گزارش ماهانه ؛)
شنبه 24 شهریورماه سال 1386 13:32
۱- به سلامتی بعد از گذشت یک ماه، کلاسهای مزخرف من که همراه با ۱۳ فروند همکلاس سیبیل نخراشیده بود،هفته پیش تموم شد و برگشتم سر کار و زندگیم. تو این یک ماه کلاس گفته بودن چون حجم درس سنگینه و امتحانشم سخته و هرکی کمتر از ۸۰ بگیره کل هزینه کلاس که یک میلیون و پونصد هزار تومنه رو تمام و کمال ازش میگیریم، بنابراین ظهر برید...
-
تا اطلاع ثانوی
شنبه 20 مردادماه سال 1386 20:03
تا اطلاع ثانوی عاشقی تعطیله دیگه میون این همه فریب تو این همه حیله دیگه تا اطلاع ثانوی عشقتو بیخیال میشم گوشهای تنها میشینم همدم ماه و سال میشم تا اطلاع ثانوی نه من دیگه نه تو دیگه دروغاتو بلد شدم برو دیگه برو دیگه... پ.ن : همینجوری...
-
سوختم...
چهارشنبه 10 مردادماه سال 1386 19:46
۱- تمام تنم داره میسوزه، شبا از درد نمیتونم بخوابم چون به هرطرف که میخوابم دردم میاد. فکر کنم اگه برم بیمارستان سوانح و سوختگی به علت سوختگی درجه ۱ و در بعضی نواحی درجه ۲ بستریم کنند. چه غلطی کردما!! تازه دکتر گفت که بهتره به جای سیلورسولفادیازین، پماد روغن ماهی بزنی! وای که چه بوی تهوعآوری داره...دیشب تا صبح از بوی...
-
پارادایز مینویسد ؛)
یکشنبه 31 تیرماه سال 1386 13:07
۱- تصمیم داشتم اینجا رو تا اطلاع ثانوی و شاید برای همیشه تعطیل کنم که به دلایلی پشیمون شدم و موکولش کردم به یه موقع مناسب و خودمو وادار کردم که بنویسم! ۲- تا حالا فکر میکردم بادمجون بم آفت نداره. اما امسال با این همه بلایای طبیعی و غیرطبیعی که بر سرم نازل شده و این همه پولی که بابت دکتر و دارو و ... دادم و هنوزم دارم...
-
من دیگه خسته شدم بس که چشام بارونیه
دوشنبه 25 تیرماه سال 1386 21:23
بغضتو بشکن آسون اگه میخوای گریه کن...
-
ترانهی آغاز
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1386 23:10
در من هزار حرف نگفته هزار درد نهفته هزاران هزار دریا هر لحظه در تپیدن و طغیانند در من هزار آهوی تشنه در خشکسال دشت پریشانند در من پرندگان مهاجر ترانههای سفر را در باغهای سوخته میخوانند با من که در بهار خزانم قصههای فراوانیست با من که زخمهای فراوانی بر گردهام به طعنه دهان بازکردهاند هر قصه یک ترانه هر ترانه...
-
از خدا خواستم
دوشنبه 4 تیرماه سال 1386 08:32
از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد خدا گفت: نه رها کردن کار توست. تو باید از آنها دست بکشی. از خدا خواستم تا شکیباییام بخشد خدا گفت: نه شکیبایی زاده رنج و سختی است. شکیبایی بخشیدنی نیست، به دست آوردنی است. از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد خدا گفت: نه من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ...
-
تلخ مثل زهرمار
یکشنبه 27 خردادماه سال 1386 11:54
روزهای تلخی رو دارم میگذرونم... هرچقدر هم سعی میکنم که اوضاع بهتر بشه انگار که بدترش میکنم. خدایا کی تموم میشه این روزهای لعنتی؟ خستهام...از این بازی مسخره که نمیدونم کی و چطور میشه به آخرش رسید خستهام. کاش راه گریزی بود!
-
دعا
چهارشنبه 16 خردادماه سال 1386 11:57
« پرورداگارا مرا فهم ده تا متوقع نباشم دنیا و مردم آن مطابق میل من رفتار کنند! » جبران خلیل جبران
-
پس چرا این همه دیر!؟
چهارشنبه 9 خردادماه سال 1386 12:01
بیپرده بگویم دلم میخواهد از پشت این پرده بپرسم مگر مُردهی ماه را به خانه آوردهاند که این همه غمگین به آسمان نگاه میکنید؟! اما میترسم من از اعتمادِ برهنه به آسمان میترسم. عجیب است میان این همه شدآمدِ عادی من از هر سویِ این صفوفِ آشنا که نگاه میکنم فقط رخسارِ خستهی مردگانِ خویش را میشناسم! حس میکنم باید به...
-
تولد
پنجشنبه 3 خردادماه سال 1386 12:11
یه موقعهایی که دلت میخواد بنویسی و کلی حرف واسه گفتن داری نه وقت داری و نه حوصله! برعکس وقتی حال و حوصله وبلاگنویسی و وقتشو هم داری دیگه نوشتنت نمیاد و این دل واموندهات روزهی سکوت میگیره واسه خودش!! واسه همین فعلاْ این پست که باید تقریباْ یک ماه قبل نوشته میشد رو داشته باشید تا از این حال و هوا دربیام و دوباره...
-
رسم زندگی
شنبه 22 اردیبهشتماه سال 1386 11:27
رسم زندگی این است یک روز کسی را دوست داری و روز بعد تنهایی به همین سادگی! او رفته است و همه چیز تمام شده است. مثل یک میهمانی که به آخر می رسد و تو به حال خود رها می شوی چرا غمگینی؟ این رسم زندگی است تو نمی توانی آن را تغییر دهی ، پس تنها آوازی بخوان! این تنها کاری است که از دست تو برمی آید. آواز بخوان. .. پ.ن ۱:...
-
آخه این چه وضعشه؟!
یکشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1386 12:20
و ما باید اعتراف کنیم که امسال نه تنها از شروع ماه اردیبهشت ( که زمانی عزیزترین و دوستداشتنیترین ماه سال برایمان بود! ) خوشحال نشدیم، بلکه در حال حاضر کلی هم حالمان گرفته است و اوضاع روحیمان به مانند اوضاع روحی سگ صفرقلیخان مرحوم میباشد... بنابراین تا اطلاع ثانوی نه حوصله آپدیت کردن اینجا را داریم و نه خواندن وبلاگ...
-
حسش نیست...
دوشنبه 27 فروردینماه سال 1386 19:37
خودمو خوب میشناسم، علت بیحوصلگیم رو میدونم. خونه موندن اونم به مدت طولانی کسل و کلافهام میکنه. مخصوصاْ اگه کاری هم برای انجام دادن نداشته باشم یا مثل حالا نتونم هر کاری رو انجام بدم. منظورم از هرکاری بیرون رفتن و گردش و ... است. خودمو خفه کردم از بس فیلم دیدم. یکی صبح، یکی عصر! از کل فیلمهای ندیدهام ۲-۳ تا بیشتر...
-
درد
یکشنبه 19 فروردینماه سال 1386 12:45
بیشتر اوقات دردی که روح آدمی را فرا میگیرد خیلی دردناکتر و عذابآورتر از دردیست که به جسمش وارد میشود. دردی که هیچ چیز جز گذر زمان نمیتواند آنرا تسکین دهد. ای لعنت به ...
-
شعر و گچ پا، سفر و بارون، پارتی و خرِمراد ،۱۳و دل گرفتهی من...
یکشنبه 12 فروردینماه سال 1386 22:02
گاه یادِ همان چند ستارهی دور که میافتم دور از چشمِ تاریکی میآیم نزدیکِ شما کمی دلم آرام بگیرد خیالم آسوده شود جای بعضی زخمها را فراموش کنم اما هنوز نگفته: ها! باد میآید. با این حال تو خودت قضاوت کن من هنوز هم بَدترین آدمها را دوست میدارم «سیدعلی صالحی» امروز پامو باز کردم اما هنوز ورم داره و نمیتونم درست و...
-
تعطیلات
چهارشنبه 8 فروردینماه سال 1386 13:21
این چند روز که موندم خونه زمان رو از دست دادم و هی باید از بقیه بپرسم که امروز چندشنبه است یا امروز چندمه و فوراْ یه حساب کتاب کنم که چند روزه خونه هستم و چند روز دیگه میتونم تا ساعت ۱۱-۱۰ صبح بخوابم و شب تا ۱-۱۲ بیدار باشم بدون اینکه نگران فردا صبحش و به زور ساعت ۶ از خواب بیدار شدنش باشم. این روزا زندگیم خلاصه میشه...
-
اولین روز کاری
یکشنبه 5 فروردینماه سال 1386 13:01
فرا رسیدن اولین روز کاری سال یکهزار و سیصد و هشتاد و شش خورشیدی را به تمام کارمندان محترم تبریک و تهنیت میگویم و امید آن دارم که ۳۶۰ روز باقیمانده سال را نیز همینطور سرحال و قبراق و شاد (تابلو بود دیگه که امروز ملت چطوری اومدن سرکار!!) به محل کار خود رفته و در انجام مسئولیتهای محوله نهایت سعی خود را مبذول بفرمائید. و...
-
برزخنامه
چهارشنبه 1 فروردینماه سال 1386 01:12
یک ساعت پیش سال 85 با همه خوبیها و بدیها و لحظات خاطرهانگیز و تلخش آخرین نفسهاشو زد و به تاریخ پیوست. یک سال دیگه از عمر ما تموم شد. خوب یا بدشو خودمون میدونیم و خدای خودمون! حدود 2 ساعت و خوردهای دیگه هم سال ۸۶ شروع میشه. این لحظات رو دوست دارم. اصلاً دلم نمیخواست که این ساعتهای به قول خودم برزخی رو از دست بدم و...
-
عیدنامه
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1385 20:48
تو چنان شبنم پاک سحری نه، از آن پاکتری تو بهاری نه، بهاران از توست " از تو میگیرد وام هر بهار اینهمه زیبایی را " رسیدن دوباره بهار، این مهمان قدیمی و همیشگی رو به همه دوستای گلم تبریک میگم و امیدوارم که سال جدید برای همه ما همراه باشه با سلامتی و عشق و پول و آرامش و کلی آرزوهای خوب و دوست داشتنی :) بنده هم به سلامتی...
-
سال به سال دریغ از پارسال
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1385 21:40
یکی از همکارام رو واسه رفتن به ونزوئلا انتخاب کردن! پنجشنبه واسه ۳ هفته میره تا با محیط و شرایط آشنا بشه و بعدش هم واسه ۲ سال میره که اونجا بمونه! اصولاْ به خاطر اینکه همیشه در انتهای جاده شانس و بخت و اقبال هستم و چون به نظر خیلیها کسرشأن یک خانوم مهندس مثل من بود که برم کاراکاس (و این یعنی من کلاسم خیلی بالاست و در...
-
جهت خالی نبودن عریضه
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1385 11:43
حس نوشتن نیست!
-
روزنامه
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1385 09:11
روزای آخر سال رو دوست ندارم. برام تداعی کنندهی شلوغی و ترافیک و بدوبدو و خیابونای پر از آدم و حراجیهای گوشه خیابونه. با اینکه هیچ امیدی به داشتن یک تعطیلات خوب و دلانگیز ندارم و از دیدوبازدید عید هم متنفرم و به احتمال زیاد از ۵ فروردین هم میام سرکار اما دلم میخواد این روزا با سرعت هرچه تمامتر بگذره...کاش تو عید یه...
-
برفنامه
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1385 09:36
بهبه چه هوای باحالی شده :) برف خیلی شدید شده و داره میشینه. یه برف ریز و خوشگل ... شدیداْ احساسات عشقولانه بهم دست داده، دلم میخواست الان بیرون بودم و تو برفا راه میرفتم. یاد دوران مدرسه افتادم که دیدن این برف تعطیلی فردای مدرسه رو بهمون نوید میداد. بیچاره اونایی که خونه تکونیشون رو شروع کردن کاراشون نصفه نیمه مونده!...
-
کیشنامه
شنبه 5 اسفندماه سال 1385 08:58
خوب بالاخره یک فروند پایه پیدا شد که منو با خودش ببره کیش یا به عبارت بهتر با من بیاد کیش! پروازمون جمعه ساعت ۸ صبح بود، چون اصلاْ دلم نمیخواد که مرگ دلخراشی داشته باشم موقع گرفتن بلیط تأکید داشتم که حتماْ پروازمون با بوئینگ یا ایرباس باشه بابت همین مسئله هم پول اضافی ازمون گرفتن، اما وقتی رسیدیم جلوی هواپیما دیدیم...
-
غرغرنامه
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1385 09:10
ساعت کاریمون از امروز باز عوض شده و من از صبح که مجبور شدم کله سحر بلند بشم اعصاب معصاب ندارم، کُره هویجا باز میخوان بگن پنجشنبهها بیایین سرکار و صبح زود بیایین و ... اَه مردهشورتو ببرن ای زندگی سگی مردهشورتو ببرن ای آدم احمقی که نشستی واسه ساعت کاری ما تصمیمهای احمقانه میگیری مردهشورتو ببرن ای ... خوب بهتره یه...
-
به کجا میروم آخر ، ننمایی وطنم
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1385 11:45
پ.ن: حوصله نوشتن ندارم، فعلاْ تو فکر اینم که انتهای این جاده به کجا میرسه آیا؟!
-
برای عرض تشکر
شنبه 7 بهمنماه سال 1385 22:44
حالم خوبه... ممنون که با حرفهات سعی کردی حالم رو بهتر کنی دوست نادیده و خوب خودم :)
-
سرنوشت
جمعه 22 دیماه سال 1385 22:08
این نهمین پست این وبلاگ هستش که نهم تیر ۱۳۸۲ نوشتمش: «خدایا آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه نمیتوانم تغییر دهم شهامتی تا تغییر دهم آنچه را میتوانم دانشی تا بدانم تفاوت آنها را خدا جونم من الان بیشتر از همه به اون آرامش احتیاج دارم......کمکم کن تا قبول کنم که نمیشه چیزی رو تغییر داد و نیرویی بده تا بتونم تحملش...
-
و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد...
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 19:17
دلم گرفته است به ایوان میروم و انگشتانم را بر پوست کشیده شب میکشم چراغهای رابطه تاریکند چراغهای رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد... (فروغ فرخزاد) بدجوری دلم گرفته، الان فقط دلم میخواد که یکی بود که مینشست روبروی من و دستهامو میگرفت تو دستش و من براش حرف میزدم و...