-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 اسفندماه سال 1383 12:28
... بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخه های شسته، باران خورده، پاک برگ های سبز بید عطر نرگس، رقص باد نغمهی شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست ... نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش به حال روزگار خوش به حال روزگار خوش به حال چشمهها و دشتها خوش به حال دانهها و سبزهها خوش به حال غنچههای نیمه باز خوش به حال دختر میخک،...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 اسفندماه سال 1383 10:38
باز این بلاگ اسکی رو هکیده بودند :( من که حالم کلی گرفته شده بود. غصهام گرفته بود که نمیتونم تبریک عید بگم اینجا . امیدوارم که باز خراب نشه چون من اصلاْ حوصله اسباب کشی ندارم. فعلاْ خوش باشید تا بیام فرا رسیدن بهار رو درست حسابی تبریک بگم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 اسفندماه سال 1383 13:51
به که چه هوایی شده هیچ چیزی مثل این هوای ملس و دو نفره و ... نمیتونست منو از اون مودی که توش بودم بیرون بیاره. خدا جونم به خاطر همه چیز ازت خیلی خیلی ممنونم .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1383 09:17
تا حالا پوره سیب زمینی له شده دیدید؟ من مهتابشونم!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1383 11:22
امروز باز به این نتیجه رسیدم که دنیا کوچیکتر از اونه که بخواهم بخاطر مشکلاتش غصه بخورم. خیلی از مشکلات با صبور بودن و گذشت زمان حل میشه و اگه بخاطرشون هی بشینیم و غصه بخوریم از کفمون رفته!! مهتاب خانم با تو هستمااااااااااااااااااا چند روز گذشته و به خصوص دیروز به خاطر یه سری مشکلات کاری بدجوری ناراحت بودم. هی با چشم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1383 11:12
کی میشه این روزایی که بهش میگن شب عید تموم بشه و تعطیلات نوروزی برسه؟ دیگه آخر سالی حسابی کم آوردم و رسماْ خل و چل شدم. حالا نگید مهتاب غرغرو باز اومده غرولند کنه :(( آخه اینجا غر نزنم پس کجا بزنم آیا؟؟؟!!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 اسفندماه سال 1383 08:33
آسیمهسر رسیدی از غربت بیابان دلخسته دیدمت از آوار خیس باران وامانده در تبی گنگ ناگه به من رسیدی من خود شکسته از خود در فصل ناامیدی.... در برکهی دو چشمت نه گریه و نه خنده گم کرده راه شب را سرگشته چون پرنده من ره به خلوت عشق هرگز نبرده بودم پیدا نمی شدی تو شاید که مرده بودم من با تو خو گرفتم از خندهات شکفتم چشم تو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1383 14:57
هر چی آرزوی خوبه، مال تو هر چی که خاطره داری، مال من اون روزهای عاشقونه، مال تو این شب های بیقراری، مال من از این شعر خیلی خوشم میاد. مال یکی از این سریالهای شبکه ۵ هستش ( من باب کپی رایت!! ذکر کردم) امروز صبح باز زلزله اومده ، باز هم تو کرمان و اینبار شهر زرند. خدا به خیر بگذرونه، امیدوارم حادثه بم تکرار نشه!!...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1383 08:56
چند روز پیش مانی / پسر خواهرم / که دیروز ۱ سالش شده رو بغل کردم. دیدم خیلی داره ذوق میکنه کولش کردم و نشوندمش رو کتفم. بچه هم که حسابی خرکیف شده بود و منو با اسب / و یا با هر حیوان مشابه / اشتباه گرفته بود کلی بالا و پائین پرید و ذوق کرد. همینکه گذاشتمش زمین ، احساس کردم کتفم و گردنم گرفته. به بابام گفتم که کمی کتف و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1383 21:30
وقتی آدم خودش به خودش ولنتاین رو تبریک بگه اینجوری میشه دیگه اونوقت مثل مهتاب خنگولِ گیج ۱۲ فوریه و ۱۴ فوریه رو عوضی اشتباه میگیره و ۲ روز زودتر تبریک میگه. (میگم چرا امسال هیچکس منو تحویل نگرفتها، نگو هنوز موقعش نبیده)!! هرچند که هر موقع ماهی رو از آب بگیری میشه خوردش اما بابت اشتباهم معذرت میخوام. و اصلاح میکنم که :...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 بهمنماه سال 1383 13:12
بازم داره برف شدید میاد. هرچی تو این ۲ روز آب شده بود در عرض ۱ ساعت دوباره برگشته. هرچند که برف رو خیلی دوست دارم اما یه جورایی این تغییر ناگهانی آب و هوا منو میترسونه. اینم یه مطلب در باب عشق و دوست داشتن: من که خیلی خوشم اومد ازش، به نظر شما هنوزم آدمهایی هستند که اینجوری دوست داشته باشند؟ « عشق یک جور جوشش کور است...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1383 10:11
حالم خیلی خوبه... یکی از دلایلش این همه برفیه که تو کوچهها و خیابونها و رو ماشینها و ... نشسته.دیروز به مناسبت بارش برف!! خیلیها از خدا خواسته سرکار نرفته بودند. مدارس هم که تعطیل بودند و حالی به حولی بود. خانواده ما هم از این مسئله مستثنی نبود، حتی پدرم خودش خودشو تعطیل کرده بود و مونده بود خونه، ولی من مجبور بودم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1383 15:31
به خاطر گذشت زمان میزان ورقلمبیدگی وجدانم خیلی اومده پائین و کمتر درد میکنه ؛) جالبه که گذشت زمان باعث میشه تا خیلی از مسائل و مشکلات آدم یا حل بشند و یا آدم بهشون عادت کنه و یه جورایی باهاشون کنار بیاد. اگه نمیتونستیم به خیلی چیزا عادت کنیم و خیلی چیزا رو هم فراموش کنیم چه زندگی سختی داشتیم!! راستی با این برفهای...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1383 15:26
یک کاری کردم که از دیروز وجدان درد شدید گرفتم :(( از خودم خیلی بدم میاد که اینقدر بیعرضه بازی درآوردم. به خاطر همین دیشب تا خود صبح بیدار بودم و فکر و خیال به سرم میزد. صبح درد وجدان و بیخوابی یه طرف، تمام ستون فقرات و استخوانهام هم درد میکرد. فکر کنم درد وجدان میزنه به استخوانها ؛) بچه که بودم دوست داشتم بابام شغلشو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1383 08:41
آدم تو شلنگی که وسطش یه قورباغه گیر کرده شنا بکنه، اما بعد از سه روز تعطیلی خسته و کوفته نیاد سرکار! خوش به حال اونایی که تریپ مدیر عاملی میرند سرکار و مجبور نیستند مثل من / مثالی از یک کارمند دون پایه / کله سحر ساعت ۸ صبح کارت بزنند. تعطیلات مبسوطی بود و کلی حالشو بردیم، ولی دریغ از یه خورده استراحت. نمیدونم چم شده...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1383 11:04
زندگی سیبی است گاز باید زد آنرا با پوست... دیروز رفته بودم یه مرکز خرید که واسه تولد دوستم هدیه بخرم، جلوی یه غرفه که کارای هنری و دستی زیبایی داشت ایستاده بودم و داشتم با لذت کارها رو میدیدم که صاحب غرفه اومد جلو و گفت ببخشید خانم اسم شما مهتابِ؟ با تعجب گفتم بله! گفت فامیلی شما ... هست؟ با چشمهای گرد شده گفتم بله!!...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1383 08:54
آدم اگه گاهی عینک بدبینی رو از جلوی چشماش برداره و حقیقت رو بدون اون ببینه بد نیست!! چرا خیلیها فکر میکنند اگه کسی قصد کمک داره حتماْ خودش منفعتی میبره و این کمکها بدون چشمداشت نیست و انتظار داره در عوض اون کمک /حالا از هر نوعش/ یه چیزی گیرش بیاد ؟! چرا فکر نمیکنند که امکان داره اون فرد به خاطر دوستی، به خاطر ارزشمند...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 دیماه سال 1383 08:41
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دَد ملولم و انسانم آرزوست گفتند یافت می نشود گشته ایم ما گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست اینم شده حکایتِ مهتابِ سرگردونِ خسته از زندگی :( انسانم آرزوست!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 دیماه سال 1383 14:13
خستهام . بالاخره کلاسهام تموم شد و من به صورت یک فروند مهتاب له شده برگشتم سرکارم. میدونی دارم فکر میکنم که زندگی مثل یه قطار طولانیه و آدمها مثل مسافرهای اون قطارند. هر واگن و هر کوپه مسافرهای خاص خودشو داره با عقاید و شخصیتهای خاص خودشون که تونستند با هم کنار بیان و با هم زندگی کنند. آدمهای معمولاْ وقتی وارد قطار...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 دیماه سال 1383 10:15
من سر کلاس Websphere بیدم با یه استاد گوگوری استرالیایی از IBM...منم یواشکی دارم به جای تمرین حل کردن وبلاگ مینویسم. چون تو لابراتوار هستیم آقای رئیس اینا که پشت سر من نشسته میتونه مانیتور منو ببینه :)) واسه همین من پنجره ادیتور رو تا حد ممکن کوچیک کردم که اون نتونه ببینه ؛) خیلی زور داره که ۵ شنبه به جای استراحت و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 دیماه سال 1383 21:27
خدا رو شکر که این امتحانهای کوفتی من تموم شد و از دیروز دارم یه نفس راحت میکشم...دو هفتهای که گذشت، جیگرم در اومد تا امتحانامو بگذرونم. بعد از دوره لیسانسم اینجوری درس نخونده بودم. شبها تا ساعت ۱-۲ بیدار میموندم،صبح هم از ساعت ۵ مینشستم سر درس. تازه مشکلات سر کارم هم بود. بماند که از فردا دوباره کلاس دارم اما دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 دیماه سال 1383 09:47
دل بسپار دلجو باش دل دریاب رها شو عاشق باش دل بدست آر رها شو عاشق باش عاشق شو.... گرفتارم اگه که دیر به دیر میام!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 دیماه سال 1383 14:48
یک ماهی میشه که همش مریضم ، از سرماخوردگی و چرک کردن سینوزیت گرفته تا مسمومیت و سردردهای وحشتناک و سرگیجه و ... بابت هر کدومشون هم حداقل ۲ مدل قرص و شربت دارم میخورم و مثل این پیرزنها یک کیسه دارو هر جا میرم همراهمه :( تو اون مسافرت هم هر چند بهم خیلی خوش گذشت و اونجا کلی شاد بودم، اما بعدش همین بیماریهای مداوم باعث...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 آذرماه سال 1383 16:59
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش زدهام فالی و فریادرسی میآید !!! سه ساله که دارم شب یلدا تو وبلاگم مطلب مینویسم که البته اولیش تو وبلاگ قبلیم بود! دومی و سومیش هم تو همین وبلاگ!! داشتم فکر میکردم که تو این سه سال من شب یلدا مریض بودم و کلی حالم گرفته شده بابت این مسئله، حتی سال اول از شدت بیماری مجبور شدم برم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 آذرماه سال 1383 11:24
ببین فقط میخواستم بهت بگم که : خیلی بیمعرفتی خیلی بیمرامی خیلی نامردی خیلی پستی خیلی ... همین!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1383 22:21
خوب تابلو بود که کجا رفته بودم دیگه!! کیش نگو ، بگو سرزمین ... نه بابا آتیشش کجا بود!! جزیره بارون و تگرگ و سرما!! باورتون میشه از سال 1369 همچین بارون و تگرگی اونجا نیومده بودش و به یمن قدوم مبارک من و دوستام آن چنان سیلی اون چند روز اونجا میبارید که گفتیم اگه چند روز با همون شدت بارون بیاد کل جزیره میره زیر آب! شاید...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 آذرماه سال 1383 11:18
سلام من برگشتم (نقطه) خیلی خستهام (نقطه) خیلی خوش گذشت (نقطه) تقریباْ میشه گفت الان یک جسد خوابالوی نیمه سوختهی متحرکم (نقطه سر خط!!) تمام
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 آذرماه سال 1383 10:43
اگه میدونستم به این سرعت آرزوهام برآورده میشه، از خدا یه چیز دیگه میخواستم ؛) فردا دارم میرم سفر، حیف که نصف خواستههام برآورده شد، یعنی جایی که میرم فقط دریا داره و جنگل و کوه نداره، به جای یک هفته هم ۴ روز بیشتر نیست. تازه تنها هم نیستم اما عوضش با دو تا دوست باحال و شیطون میرم و کلی دارم ذوق میکنم!! :)) یه توصیه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 آذرماه سال 1383 10:42
خیلی خسته و دپرسم (البته Same as usual) ، فشار کاری اونقدر زیاده که فرصت نوشتن پیدا نمیکنم. شدید دلم مسافرت میخواد، کی پایه است واسه سفر؟؟؟؟ نه نه ترجیح میدم تنها برم. برم یه جای دور افتاده که هیچ کسی نباشه و یه هفته فقط من باشم و تنهایی و کوه و جنگل و دریا به دور از همه آدمهای دور و برم، به دور از کار و مسائل جانبی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1383 21:28
پیش از سحر همه جا تاریک است اما تا کنون نشده که آفتاب طلوع نکند! به سحر اعتماد کن چیزی که حتی فکرش را نمیکنی اتفاق خواهد افتاد!!!