-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 آبانماه سال 1383 13:49
خوشحالم از اینکه در حال حاضر به هیچکسی وابسته نیستم. خوشحالم که دیگه کسی تو زندگیم وجود خارجی نداره که از شدت عشق و علاقه بدون او نتونم زندگی کنم و نه کسی هست که اونقدر ازش بدم بیاد که با او نتونم زندگی کنم!! شدم یه آدم بدون دلبستگی و وابستگی شدید و تقریباْ نسبت به همه افراد دور و برم یه احساس خاص (حالا یه خورده کمتر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 مهرماه سال 1383 12:39
هستم اگر میروم، گر نروم نیستم!! نمیدونم چقدر طول میکشه... برام دعا کنید لطفاْ، ممنونتونم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 مهرماه سال 1383 15:22
من برندهام چون آسمان آبی است. خورشید میتابد و صبح دریچهای است برای یک آغاز شیرین. نمیدونم چرا امروز اینقدر شارژم و الکی احساس شادی و خوشی میکنم :)) این جملهای که نوشتم رو یه بار دیگه با دقت بخونید و یه کوچولو بهش فکر کنید!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 مهرماه سال 1383 16:12
دو سه روزی بود بدجوری مریض بودم و نتونستم برم سرکار ، کم اعصابم داغون بود، فوت پسر دوستمون و یکی دو تا خبر بدِ دیگه حسابی دمار از روزگارم درآورده، مریضیم هم از یه طرف دیگه...خلاصه خیلی خوش گذشت این چند روز و به قول معروف مردم از خوشی ؛) اینجا هم نمیتونستم بیام و مطلب بنویسم و کمی غرغر کنم!! چون از خونه با اکانتم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 مهرماه سال 1383 10:24
هرگل که به چمن بیشتر میدهد صفا گلچین روزگار امانش نمیدهد گلچین روزگار عجب باسلیقه است میچیند آن گلی که به دنیا نمونه است دیدی گفتم که هیچ چیزی تو این دنیا به عدالت تقسیم نشده، حتی مرگ!! این چه عدالتی هستش که پیرمرد ۷۰ ساله صاف صاف راه میره و تازه هوس زن چندم گرفتن و ماه عسل رفتن میکنه در عوض پسر ۱۹ ساله که قهرمان...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 مهرماه سال 1383 11:20
باز هم طبق روال عادی برنامه بلاگ اسکی پکیده بود دیگه خسته شدم از این وضعیت، اما چون حال و حوصله دردسر گرفتن فضا و دومین و طراحی سایت رو ندارم، مثل این کفترهای جَلد (بلکه هم شبیه گاو!!) باز سرمو انداختم پائین و اومدم اینجا و دارم مینویسم :( دلم این روزا خیلی گرفته ، دلم میخواست اینجا حرف بزنم و خودمو خالی کنم که نشد!!...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 مهرماه سال 1383 10:30
فقط مینویسم تا بعدها بدونم که چه روزهایی رو پشت سر گذاشتم، چقدر دارم غصه میخورم بابت این اشتباهاتی که کردم :( تازه دارم میفهمم که چقدر احمق بودم و چه خریتهایی که مرتکب نشدم... دارم میفهمم که بهای این عشق که سهم من بود و دادم چقدر بوده و سهم تو ؟!! دارم معنی سادگی و خامی رو میفهمم... یاد میگیرم که با هرکسی مثل خودش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1383 12:13
امسال اولین سالی بود که اول مهر اصلاْ حال و هوای سالهای قبل رو نداشتم. هر سال با اومدن پائیز و باز شدن مدرسهها، دیدن بچههایی که مدرسه میرن، برگهایی که خیلی زودتر از موعد خشک میشن و زیر پاها خشخش میکنن، با اون هوای ملس صبحها که مورمورم میکرد، کلی میرفتم تو حس و یه حال و هوای عقشولانهای میومد سراغم. اما امسال نه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1383 17:02
کسی رو که دوستش داری، ازش بگذر اگر قسمت تو باشه، خودش برمیگرده ؟! اگر هم که برنگشت بدون که از اول مال تو نبوده... ویلیام شکسپیر تعطیلات آخر هفته بسی مبسوطی داشتیم و به قول معروف حالی به حولی بود ؛) به جبران اینکه مسافرت نرفتیم، پنجشنبه نرفتم سرکار و از صبحش تا فردا شبش در حال عیش و نوش بودیم و کلی خوش گذشت. اونایی که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1383 16:38
یه خبر بد رسیده بهم :( نه میتونم به کسی بگم، نه میتونم براش کاری بکنم...دارم از غصه منفجر میشم :((((((((((((((((((((( مسافرت آخر هفته هم مالیده شد...نه اینکه من نتونم رو مخ بابام کار کنمهاااااا... باباهه راضی شده بود، کاری پیش اومده که باید شنبه یه جلسه مهم شرکت کنه و اگه بریم هم باید جمعه برگردیم و من اصلاْ حال...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 شهریورماه سال 1383 10:56
مامانه رفته سفر...شدیم تنها در خانه ۴ ، خیلی اصرار کرد که منم همراهش برم اما نه حوصله رفتن دنبال پاسپورت و ویزا رو داشتم، نه اینکه میتونستم یک هفته مرخصی بگیرم، حالا هم پشیمونم و به شدت دلم مسافرت میخواد.به بابام هم که میگم ما هم بریم مسافرت، میگه من بدونم خانومم جایی نمیرم! میگم چطور اون بدون تو و با رفیقاش رفت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 شهریورماه سال 1383 14:19
۲۰ روز گذشت ،دارم به این حرف که « گذشت زمان خیلی چیزا رو درست میکنه » میرسم!! ۲۰ روز خودمو نگه داشتم، هرچند خیلی سخت، هرچند که کلی اشک ریختم و غصه خوردم، اما گذشت!!! میبینم که ارادهام داره قوی میشه، شایدم دارم سنگدل میشم، درست مثل خود تو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1383 10:59
خدایا صبری به من عطا فرما تا بتوانم صدا و درد این متههای دندانپزشک را در این ۷-۸ جلسه تحمل نمایم :( آمین!! دیروز عروسی دوستم بود که خونهاشون طبقه بالای خونه ماست، شب که داشتیم میومدیم خونهاشون، مامانش به مامانم گفت که هنوز سفره عقد رو جمع نکردیم و مهمونا جا نمیشن اونجا، اگر که مسألهای نیست مهمونا بیان خونه شما کمی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1383 09:23
دلم بدجوری آرامش دریا رو میخواد :(
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1383 08:55
یه وقتایی احتیاج به یه آغوش گرم داری، یه آغوش گرم و امن که واسه همیشه میمونه!! تو خیالت پناه میبری بهش و خودتو از هرچی که آزارت میده رها میکنی، آسوده و راحت. اون ازت محافظت میکنه... چشماتو باز میکنی، خودتو تنها میبینی... خودتی و خودت!! تویی که خودتو در آغوش گرفتی :(
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1383 15:02
چند وقت پیش تو غذای یکی از همکارام جسد بیجان یه فروند از این موجودات زنده یافت شد. همه اداره هم بدون اینکه بدونن، از اون غذا خوردن :( بدشانسی اینکه اون روز ناهار شنیتسل ماهیِ قزلآلا بود که جزو غذاهای مورد علاقه من محسوب میشه :(( از اون روز هروقت غذا ماهیه، من از بیرون غذا میگیرم!! همکارام از اون مارمولک خوشگل و خوش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1383 10:33
گریه کردن زیر آب هم عالمی داره ... اینو تازه کشفیدم!! یه مسئله دیگهای که دارم سعی میکنم یاد بگیرم، اینه که « این نیز بگذرد !! »
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1383 09:02
خیلی خری مهتاب، خیلی الاغی، خیلی بزی :(( برو بمیر که بدجوری حالم داره ازت بهم میخوره. از این حماقت ابلهانهات عقام میگیره. باید بهت مدال طلای حماقت بدن. اون نشان خریت تو سینهات داره میدرخشه. آخه الاغِ عوضی من به تو چی بگم، تویی که هرچی سرت بیاد حقته!! توی خری که هیچ وقت آدم نمیشی و همیشه مثل گوسفند رفتار میکنی. ای...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1383 10:29
گیرم که مهندس قابلی باشی و بتونی سیستمهای خوبی طراحی و پیاده سازی کنی. بر فرض که دوستات و همکارات همه دوستت داشته باشن و واسشون دوست خوبی باشی و بتونن به عنوان یه دوست روت حساب کنن. گیرم که با خانوادهات هم مشکلی نداشته باشی و در کل همه ازت راضی باشن و قبولت داشته باشن ... اما بیچارهی بینوا با خودت چه میخواهی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 مردادماه سال 1383 14:15
هر وقت که میرم دکتر، تا یک هفته تو یه مودی هستم که فقط منتظر یه تلنگرم تا بشینم واسه حال و روز خودم هی فرت و فرت اشک بریزم. دیشب رفته بودم دکتر!! نتیجه اخلاقی اینکه آسمون دلم یه مدتی بارونی خواهد بود. یکی به من بگه چی میخواد بشه بالاخره؟؟؟ وقتی که چشمام پر اشک میشد، سعی میکردم اشکامو نبینی، میگفتی: ببینمت! باز که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 مردادماه سال 1383 15:01
خیلی میترسم، وقتی که آیندهامو تو هالهای از ابهام میبینم :(
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 مردادماه سال 1383 09:31
به من بگو... به من بگو که چگونه دستهایت را از هم میگشایی بی هیچ هراسی و در مسیر باد میایستی و گلهای مریم را پرپر میکنی، در آرزوی کودکانه آنکه، جهان پیرامونت را عطر مریم پر کند؟ به من بگو که چگونه مرگ را پس میزنی و صدای خودت را که در میان این همه صدا گم شده است، دوباره میشنوی و فریاد میکنی؟ به من بگو از کدام...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 مردادماه سال 1383 10:52
روز روشنش که سرحالم و سالم حوصله نوشتن ندارم، شب تارش که الان باشه گیر دادم یه چیزایی بنویسم!! خواب خوابم، ساعت ۱ خوابیدم، صبح زود هم بیدار شدم و نتیجهاش شده یه سردرد و سرگیجه شدید، دیشب هم به طرز اسفباری خوردم زمین و نصف پام کبوده و کمرم هم له و لورده است :( احساس چلمن بودن شدیدی میکنم خوشم میاد تو پست قبلیم هیچ کس...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 مردادماه سال 1383 10:00
ـ هستم ولی خستم :( ـ روز مادر و روز زن هم مبارک، ما که طبق روال عادی برنامه کلی پول کباب شدیم! ـ نظرتون راجع به یه پسر مجرد ۲۸ ساله که دیپلمه است و (خواستم بگم خوشگل، یادم افتاد که یکی از دوستام توصیه کرده بهم که هیچ وقت لغت خوشگل رو واسه توصیف آقایون بکار نبرم ؛)) خوش تیپ و قد بلنده و داراییاش منهای خونه و ماشینهاش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1383 09:34
میدونی چه چیزی خیلی آزارم میده؟ خاطرههای قدیمی و دور و نزدیکی که از بعضیها تو ذهنمه و هر کاری میکنم پاک نمیشن که نمیشن!! هی میفرستمشون اون ته مههای ذهنم، بلکه کمی خاک بخورن و فراموش بشن، اما ماشاءالله یکی دو تا نیستن که به این راحتی از شرّشون خلاص بشم :( موندم چی کار کنم! خیلی اذیتم میکنند، خیلی زیاد ..............
-
زندگی ما و زندگی بعضی ها
سهشنبه 13 مردادماه سال 1383 15:04
گفته بودم که نمیذارن حالم خوب بمونه :( کار پشت کاره که رو سرم میریزه، سیستمهایی که باید حداکثر ۲ هفتهای طراحی بشه نوشته بشه و کار کنه!! آخه کجای دنیا (غیر از اینجا!!) سیستمهای اداری رو در عرض ۲ هفته طراحی و پیادهسازی میکنند؟ شبا کابوس کارام و این سیستمها رو میبینم که مهلتش تموم شده و هیچ کاریش انجام نشده :( از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 مردادماه سال 1383 11:30
امروز حالم خیلی خوبه و کلی انرژی مثبت دارم، البته اگر که بذارن و اگر که ... من همیشه این احساس رو که آدم بدشانسی هستم رو داشتم و دارم و این به خاطر مواردی بوده که بارها برام پیش اومده و امر رو برام مسجل کرده که اگه آدم بدشانسی نباشم حداقلش اینه که از شانس خوبی هم برخوردار نیستم، نمیدونم شماها چقدر به این مسئله اعتقاد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مردادماه سال 1383 18:56
دچار یه حس گنگ و مبهمی شدم که نمیدونم چیه اما میدونم از کجا ناشی میشه!! یه چیزی ته قلبم رو چنگ میزنه و به یه غم عجیبی دچار شدم اما نه اشکی واسه ریختن دارم و نه حوصله اشو!! یه حس کرختی و بی حالی!! عجیبه و مسخره!! دارم آهنگهای هایده رو کماکان گوش میدم .... عجب حالی میکنمااااااااااااااا من اونقدر پر عشقم، من اونقدر پر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1383 09:38
حدود یک هفته است که از مسافرت برگشتم اما وقت و حال و حوصله نوشتن نداشتم و راستشو بخواهید کمی هم کمبود انگیزه داشتم واسه نوشتن. مسافرت خوب بود!! البته ۲-۳ روز اول هنوز تو شوک اتفاقات چند روز گذشته اش بودم و اینکه چرا باید اوضاع اینجوری بشه؟ اینکه مقصر کی بوده ؟ که البته به این نتیجه رسیدم که خودم ۵۰ ٪ مقصر بودم نه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 مردادماه سال 1383 09:23
می دانی... این روزها هی فکر می کنم که من اشتباه کوچکی هستم در میان یادداشت های بی تاریخ. فقط نمی دانم چرا کسی دست نمی برد و این اشتباه را خط نمی زند؟