-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 دیماه سال 1384 15:22
هفته پر مشغلهای رو گذروندم، اونقدر که نفهمیدم کی پنجشنبه از راه رسید... « دس ت در دست ثانیهها... به ناکجا آباد زندگی خواهم رفت دیگر حتی افتادن سیبی بی معنا است و تنها زمزمه گرم ، سکوت جاری شب است و ماه ... و ... و خاطرا ت عشق پنهانش، رازی خواهد شد میان دل یک غنچه کوچک و باد ! و بغض دلتـنگی تکراریترین موسیقی جاری...
-
امتحان و زیارت
جمعه 9 دیماه سال 1384 13:26
امروز باز هم کنکور داشتم، چون یک ماهی میشه که کلاْ قید درس و کنکور و امتحان رو زدم، از دیروز عزای امروز صبح رو گرفته بودم که کی حال داره تو این سرما و صبح زود بلند شه بره چهار ساعت سر جلسه امتحان بشینه! اما از اونجایی که دلم واسه اون یک میلیون و خوردهای تومن پولی که بابت این کلاسها و امتحانها دادم میسوخت، صبح به هر...
-
ماجراهای یک روز زمستانی
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 09:33
نیاوردن چتر به علت تنبلی خوردن زمین جلوی در اداره، به علت اعتصاب رانندگان اتوبوس ( حالا پیدا کنید پرتغال فروش را!!) و آبرو ریزی جلوی اون همه آدم :(( هوس مانیکور کردن کار و بارون و کار و ... ابری بودن آسمون اما قلقلک وسوسه مانیکور کردن مانیکوریستی که ناخنهاشو میجوئید و همشون کوتاه و کج و کوله بودن بارون شدید و نبودن...
-
بارون و عشق و آرامش
شنبه 3 دیماه سال 1384 11:21
خدایا ممنون از این بارون گرافیک بالایی که واسه ما فرستادی. بارون دیروز کلی فاز داد، مخصوصاْ که تو اون نم بارون رو یه عالمه برگ درخت راه بری...صدای خشخش برگها و بارش بارون واسه من آرامشبخشترین و دلانگیزترین صداها بود و منو با خودش برد به یه دنیای دیگه! راستی شب یلدا کلی رکورد زدم، هم تا ساعت ۳ بیدار موندم و هم...
-
یلدا
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1384 15:13
دو روزه به صورت نافرمی مریضم و نتونستم برم سرکار! دیروز که از نصفه شب قبلش تا ساعت ۶ بعدازظهر یکسره به صورت افقی بودم و از دلدرد و حال تهوع به خودم میپیچیدم، عصری کمی آروم شدم و تونستم از جام بلند شم، اما دوباره از سر شب دردم شروع شد، جوری که دیگه از درد داد میزدم و گریه میکردم، با هیچ قرص مسکنی هم آروم نمیشد دردم،...
-
بالاخره بارون نجاتمون داد
شنبه 26 آذرماه سال 1384 11:47
از دیشب ساعت ۱۱ بارون شروع شد. این خواستنیترین و کثیفترین بارونی بود که این مدت باریده. خدایا ممنون که تنها تو به فکر مشکل هوای آلودهی ما بودی... منم طبق معمول خوش خیال که خب از دیشب بارون باریده و هوا تمیزه و احتیاج به ماسک ندارم اما اشتباه میکردم، هوا تمیز بود اما دود ماشینها کماکان به راه بود. امروز ملت همیشه در...
-
گفتنیها کم نیست :(
سهشنبه 22 آذرماه سال 1384 09:03
این روزا شهر ما مثل اون شهر تو کارتون یوگی و دوستان شده که از دود و آلودگی سیاه شده بود و همه ماسک زده بودند. کی میخواهیم از این وضعیت نجات پیدا کنیم، خدا میدونه!! یکی دو روزه اصلاْ حوصله ندارم و کلافهام، امیدوارم اوضاع بهتر بشه..... به گمانم فردا روز خوبی باشد! « ای عشق : من تو را به کسی هدیه می دهم که از من عاشق...
-
باز یه فاجعه دیگه،باز یه سقوط دیگه،باز مرگ یه عده آدم بیگناه...
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1384 22:31
حالم بده، نمیدونم چی باید بنویسم،هرکاری میکنم نمیتونم احساسم رو بیان کنم. از دیشب مثل این آدمهای مسخ شده هی جلوی تلویزیون نشستم و دارم عزاداری و اظهار تأسفها و پیامهای تسلیت رو میبینم و میشنوم! اما مگه با این کارها اونا زنده میشن؟ مگه با این کارها جلوی این اتفاقها گرفته میشه؟ هر سال زمستون جزو جیره این مملکت یا زلزله...
-
آلودگی هوا
سهشنبه 15 آذرماه سال 1384 09:08
این ملت ما چقدر خودخواه و از خودراضی هستند، اونقدر که به خاطر خودشون هم حاضر نیستند یک روز با ماشین خودشون سرکار نرند!! از هر کدومشون هم که بپرسید، یک دلیل موجه (البته به عقیده خودشون!!) واسه اینکه چرا امروز ماشین آوردند برات دارند و همچین مسئله رو برات تجزیه و تحلیل میکنند و شونصد تا سولوشن برای حل معضل آلودگی هوا...
-
درد و دل
دوشنبه 7 آذرماه سال 1384 21:46
پر از حرفم پر از دردِ دل، ذهنم پر از کلمه است، پر از واژه ... اما نمیتونم چیزی بگم، انگاری یکی به این دل من یه قفل گنده زده، همه چیز اونجا زندانی شده. دلم میخواد بیام اینجا بنویسم اما میگم که چی بشه؟ حرفهایی که همش از درد و غم و غصه است برای چی گفته بشه، نمیدونم چرا نمیتونم از شادیهام و دلخوشیهام بنویسم. این خیلی بده...
-
دلزدگی
سهشنبه 1 آذرماه سال 1384 08:50
آهای آهای یکی بیاد یه شعر تازهتر بگه ...
-
مرخصی
دوشنبه 23 آبانماه سال 1384 12:01
۲ روزه در مرخصی تشریف دارم، فرصت نکردم اینجا بنویسم...اگه خیلی بهم خوش بگذره احتمالاْ فردا رو هم مرخصی رد میکنم. نه که فکر کنید دارم درس میخونمها....نههههههههههه !! کلی کار دارم واسه همین مرخصیم. امتحان جمعه رو به طرز فجیعی بد دادم. فقط زبانشو جواب دادم اونم نصفه نیمه! ۲ فروند سوال تخصصی رو هم جواب دادم که هر دو...
-
زندگی...
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1384 09:04
رنج هست، مرگ هست، اندوه جدایی هست، اما آرامش نیز هست، شادی هست، رقص هست، خدا هست. زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است . زندگی همچون رودی بزرگ که به دریا می رود، دامان خدا را می جوید. خورشید هنوز طلوع میکند فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آویخته است : بهار مدام میخرامد و دامن سبزش را بر زمین میکشد : امواج دریا،...
-
باز باران با ترانه...
سهشنبه 17 آبانماه سال 1384 13:03
حالم بهتره...بارون امروز کلی حالم رو جا آورده...یه حس خاصی بهم دست میده وقتی کنار پنجره میایستم و قطرات بارون به صورتم میخوره. یه چیزی تو دلم چنگ میزنه...دلم میخواد بارون تموم وجود و روحم رو شستشو بده. فکر کنم این که بارون اینجوری منو تحت تاثیر قرار میده یه علتی باید داشته باشه اما خودم هم علتشو نمیدونم.
-
روز نوشت
دوشنبه 16 آبانماه سال 1384 14:47
میبینم که این بلاگاسکی هم بلاخره دستی به سروگوش سایتش کشید. البته قالب وبلاگها کلاْ بهم خورده و اگه بخوام، باید بشینم از اول برای اینجا قالب طراحی کنم که نه وقتش هست و نه حوصلهاش. چون مهلت وامم داره به اتمام میرسه ۲ روز مرخصی گرفتم که ببینم طلسم این خونه خریدن من شکسته میشه یا نه که متاسفانه اینجوری نشد و خونهای که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 آبانماه سال 1384 09:24
حالم خوب نیست، واسه همینم حوصله نوشتن نداشتم...میدونم که گفتن این حرفها نه واسه خودم اهمیت داره و نه واسه بقیه. تو این مدت هم نه خونه خریدم، نه درس خوندم و نه به زندگیم رسیدم.... امسال بعد از چندین سال شب قدر بیدار موندم، نمیدونم چرا؟ اما یه حسی بهم میگفت که باید بیدار بمونم و واسه این حال و روزم دعا کنم و از خدا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 آبانماه سال 1384 14:19
جمعه کنکور بود و همونطوری که گفته بودم حدنصابشو نیاوردم. نمرهام فقط ۰.۵ درصد کمتر از اون درصدی که باید میاوردم شد، کافی بود ۲-۳ تا تست رو درست میزدم تا امتیاز این آزمون رو بیارم! اینم از شانس خوبه منه دیگه :( امتحان بعدی ۲۰ روز دیگه است! و من اونقدر الان ناراحت و تحت تأثیر گندهایی که زدم و پشیمان از فرصتهایی که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1384 10:58
یه آقایی زنگ میزنه ثبت احوال میگه ببخشید اونجا ثبت احواله؟ میگن بله، چی کار دارید؟ آقاهه میگه من امروز حالم خوبه، لطفاْ ثبتش کنید!! حالا شده حکایت من...چند روزه حالم بده، واسه همین دارم این روزا رو ثبت میکنم تا یادم بمونه که چه روزگاری داشتم!! امیدوارم که به زودی زود برگردم و به این حال و روزم بخندم :( دیشب قلبم داشت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 مهرماه سال 1384 11:09
چند روزه شدیداْ دارم دنبال خونه دارم میگردم و هر روز دست از پا درازتر و دپرستر برمیگردم خونه! دیروز که کلاْ مرخصی گرفتم و از صبح همراه بابام دنبال خونه گشتیم تا ۸.۳۰ شب. یک مورد خوب که دیگه نتونستم هیچ ایرادی ازش بگیرم پیدا شد و قرار شد امروز بریم واسه قولنامه! اما شب ساعت ۱۱ که مامان جان رو بردیم اونجا تا ایشون هم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 مهرماه سال 1384 10:24
« کسی که با زندگی جاری است، عشقی جاری دارد. چنین آدمی همچون آسمان پهناور است. و در چنین وسعتیست که انسان هستی را تجربه میکند! » میبینید چه سیبزمینی شدم...هیچی درس نمیخونم. یکی منو بزنه، بَلکَم دو خط درس بخونم، اولین امتحانم ۲۹ مهر هستش.دقیقاْ ۱۰ روز بعد در چنین روزی من دارم میزنم تو سر خودم و تستها و ... یه حماقتی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مهرماه سال 1384 14:53
سلام! خوبید؟ با روزه چه میکنید... امسال که دیگه روزه خوردن علنی شده! پسرای کلاس ما که پنجشنبه بساط نون بربری و پنیر و خیار گوجه آورده بود و رو میز چیده بود. برای استادها هم نهار خریدند و آوردند....حالا من و دوستم که روزه نبودیم دنبال یه کلاس خالی میگشتیم که بتونیم غذامونو اونجا بخوریم. اما بقیه خیلی راحت و بدون استرس...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 مهرماه سال 1384 09:56
تک درختی در این بیابانم خسته و بیپناه و درمانده قصه برگریز غربت را باد در شاخسار من خوانده اندکی صبر کن پرنده من! بالهای تو پیش من مانده بالهایت دل منند، مرو از دلت، عشق را که کوچانده ؟! عاقبت سبز سبز خواهم شد ساقهها از شکوفه پوشانده از خزان با تو رخت خواهم بست به بهاری که اشک رویانده زندگی را دوباره خواهد دید...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 مهرماه سال 1384 11:05
بازم پنجشنبه خطوط پکیده بودش! خوبه حالا همکارم بوده! اونم بیچاره تا ساعت ۴-۵ درگیر سیستم بوده ( لازم به ذکره که ساعت کاری اداره ما پنجشنبهها تا ۱۲:۳۰ هست) الانم کلی کار به خاطر خرابکاریهای اونروز داریم، ارتباط که قطع شده همه برنامههایی که قرار بود ارسال بشند نصفه نیمه رفتند و باید امروز دوباره همه رو ارسال کنم :(...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 مهرماه سال 1384 16:50
بابت پنجشنبه دیروز کلی دردسر کشیدیم (من و همکارم که این سیستم رو نوشتیم) اما آخر سر خودشون ضایع شدند، چون الکی مسئله رو بزرگ کرده بودند و مشکلی که به ما ربطی نداشت رو تقصیر ما انداخته بودند. بعد هم هی گیر دادند که از این به بعد باید به صورت کشیکی پنجشنبهها بیائید اداره :( منم گفتم که تا ۳ ماه مشکل دارم و نمیتونم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1384 20:30
ای عشق همه بهانه از توست :(((((((((((((( نمیدونم چرا از دیروز تا الان این همه واسه من طولانی گذشته؟ فکر نمیکردم مطلب قبلی رو دیروز نوشتم! الان ساعت ۸:۱۵ شبه و من نیم ساعته که اومدم خونه، امروز دوره اول کلاسهام تموم شد و از شنبه دوره جدید شروع میشه...چقدر تبلیغات میکنند این مؤسسات کنکور...یکی از استادهای ما این ترم ۱۸...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1384 09:58
آی چقدر زور داشت امروز آدم بیاد سرکار... خوش به حال بعضی مرفهین بیدرد! که تعطیلند امروز. تصمیم داشتم مرخصی بگیرم اما همکارم زرنگی کرد و زودتر مرخصی گرفت اما چون باید یکی حتماْ میموند تو اداره، من مجبور شدم امروز بیام سرکار! دیروز صبح کنکور تعیین سطح داشتم! به همون اندازهای که امروز زور داشت بیام سرکار، دیروز به همون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1384 11:38
تولدِ عید شما مبارک! اگه این روزا واسه دوستانتون دعا میکنید، لطفاْ منو فراموش نکنید...خیلی ممنون دلم برای تو تنگ است مثل همیشه مثل همه نبودنهایت کی پنجره را باز کنم و سری به جاده بزنم؟ بگو بگو تا پرواز را بیاموزم و دیوار سخت غربت را بشکنم بگو ای پایان همه دلتنگی کی خواهی آمد؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 شهریورماه سال 1384 11:55
دیشب از ساعت ۸ صبح تا ساعت ۹ شب کلاس داشتم...فقط ۱ ساعت بین کلاسهام اونم ساعت ۴ فرصت کردم نهار بخورم و یه کم استراحت کنم....شب دیگه به حالت افقی رسیدم خونه و یه دوش گرفتم و خوابیدم و صبح تا ساعت ۱۰ خوابیدم و نتیجه این شد که امروز نرفتم سر کار و موندم خونه... البته امروزم از ۳ تا ۸ شب کلاس دارم. باورم نمیشه که این هفته...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1384 13:12
آسمان هست من هستم مثل یک پرستوی مهاجر با حسی غریب اما نه برای تو و نه برای هیچکس در کنار این مردم شاید حضور صدایی نتواند نگاههایی چنین سنگین را جابهجا کند شاید برای باور وجودم اثباتی لازم باشد اما من وجود دارم برای تنهایی دیوارهای اتاق برای انتظار قابهای بدون عکس برای ترک خوردگی روح باغچه من هستم با قلبی شکسته اما...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1384 13:40
دلم میخواد بنویسم از خودم، از دلم، از ... اماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا کاش آدرس اینجا رو به بعضیها نداده بودم. نمیگم خودسانسوری میکنم! فقط حوصله توضیح دادن به اونا رو ندارم. احتیاج به یه همفکری دارم. اگه نتونستم مشکلم رو خودم حل کنم به احتمال زیاد ازتون کمک خواهم خواست! این ضعف و خستگی این مدت بالاخره...