-
نتایج ارشد
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1385 11:01
خوب به میمنت و مبارکی نتایج قبول شدگان در کنکور ارشد رو اعلام کردند و بنده با افتخار تمام غیرمجاز شناخته شدم! همون روز که نتایج رو تو اینترنت زدن و من دیدم که با اون درصدهای شاهکارم قبول نشدم غرولندهای مامانم شروع شد، نه که قبلاْ نبودا، فقط یه مدتی بود که یادش رفته بود! اینکه کلی پول و وقتتو حرووم کردی رفتی...
-
رویای شیرین
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1385 09:49
دلم میخواد تو این نم بارون و هوای ابری برم یه جای بلند بایستم، دستامو به دو طرف باز کنم، خودمو رها کنم و تمام وجودم رو بسپرم به دست باد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1385 12:39
زلالترین لهجه میآیی زنجرهها و ستارگان خوابند به زلالترین لهجه میخوانیام هذیان میگویم اما دستانت مهربانی وسیعیست که چشمانم را میخنداند و نگاهت نوری که قطره قطره کدورتم را خواهد برد نامت را به خاطر نمیآورم آنسان که دردم را زنجرهها و ستارگان خوابند تنها چشمان توست که میتابند «سید ضیاءالدین شفیعی» بالاخره بعد...
-
من برگشتم
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1385 11:22
سلام... دلم واسه اینجا خیلی تنگ شده بود، خیلی احتیاج داشتم که بیام و بنویسم. جمعه از مسافرت برگشتم! خیلی خیلی خوش گذشت و کلی حالم خوب شد هرچند که ... کامپیوتر خونه کماکان خرابه و این چند روز رو هم گرفتار بودم به خاطر همین نشد که برم کافینت و یا کامپیوترم رو ببرم درست کنم! تو اداره هم که فیلترینگ هنوز ادامه داشت اما...
-
هیچی به ذهنم نمیاد واسه عنوانش
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1385 11:44
متاسفانه کامپیوتر خونهام خراب شده و فعلاْ وقت و حالشو ندارم که درستش کنم! خودم هم کمی باهاش ور رفتم اما درست نشد که نشد، تازه دچار یک برقگرفتگی جانانه هم شدم!! تو اداره هم یه آدم احمق برداشته همه وبلاگها رو فیلتر کرده و به هیچ وبلاگی نمیتونم سر بزنم :( این شد که یه چند روزی از دنیای وبلاگها و صد البته اینجا دور...
-
یاد ایام
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1385 12:37
پارسال این موقعها خیلی روزای بدی بودند برام...روزهایی سخت و پر از استرس و ناراحتی و غصه. فکر که میکنم میبینم با وجودی که خیلی ناراحت بودم اما باید تصمیمهایی که میگرفتم عاقلانه و حساب شده میبودند وگرنه بدجوری به ضررم تموم میشد. خدا رو شکر که اون روزا هرجوری که بودند گذشتند و مشکلاتی که برام بوجود آورده بودند، حل شدند...
-
بهانه!
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1385 13:08
میدونم ننوشتنم طولانی شده اما اصلاْ رو مودش نیستم که چیزی بنویسم...به شدت از دست خودم و بعضیها عصبانیم! ولی ولی ولی ترجیح میدم فعلاْ خفه بشم و هیچی نگم تا عصبانیتم فروکش کنه و آروم بشم... اینم وقتی رفتم اینجا دیدم که لینک داده بهش، خوندم و خوشم اومد و گذاشتمش اینجا...البته با اجازه! من نمی دانم عشق برای بقیه چه...
-
زنان و حقوقی که نادیده گرفته میشود
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1385 18:24
چند روز پیش تو شماره دوم مجله الکترونیکی زنستان مطالب جالبی رو راجع به شروط ضمن عقد خوندم. بعد هم خورشید خانوم شروع به نوشتن مطالب راجع به هفت شین ازدواج یا همون شروط ضمن عقد کرد که خوندنش رو به همتون توصیه میکنم. من نه فمینیست هستم و نه مدافع حقوق بر باد رفته زنان! خیلی زرنگ باشم و شاهکار کنم بتونم حق خودم رو دودستی...
-
پیاده روی
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1385 10:55
امروز هوا کلی سرد شده اما من خیلی زورم اومد که ژاکت یا بارونی تنم کنم و با یه تیشرت نازک و یه مانتوی بهاره بلند شدم اومدم سرکار و دارم از سرما میلرزم، فکر کنم سرماخوردگیه نرفته، دوباره برگرده! این ۳-۴ روز که اومدم سرکار صبحها کلی ذوقمرگ میشم، آخه مسیری که در روزهای عادی نیم ساعت تا چهلوپنج دقیقه طول میکشید تا بیام...
-
اولین روز کاری در سال جدید
شنبه 5 فروردینماه سال 1385 16:22
چقدر زور داشت امروز ساعت ۶ بیدار شدن و سرکار اومدن...واقعاْ عزم و اراده فولادین میخواست. تمام مدتی که داشتم از جا میکندم و حاضر میشدم هی به خودم بابت همون فداکاری ذکر شده بدوبیراه گفتم و پیش خودم گفتم که رفتم اداره به همکارم زنگ میزنم میگم بیاد. اما هرچی فکر کردم دیدم این وجدانِ چیچی شدهام اجازه نمیده اونو از...
-
مهتاب و تعطیلاتی که به صورت ... داره میگذره!
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1385 19:57
بیا با هم «قایم باشک» بازی کنیم و یکدیگر را بجوییم. اگر در قلبم پنهان شوی، یافتن تو برای من دشوار نخواهد بود. اما اگر پشت صدفها مخفی شوی، مردم بیهوده تو را میجویند... عشقی که هر در هر روز و در هر شب نو نشود، دوام نخواهد یافت حتی اگر به پرستیدن منجر شود... ...شناختن زن، یا گشودن راز سکوت شبیه بیدار شدن از خوابی زیبا...
-
سال نو مبارک
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1384 19:46
کلی حرف داشتم راجع به این سالی که گذشت و نتیجهگیری و جمعبندی و بستن حساب سال ۱۳۸۴، هی نوشتم و هی پاک کردم و ترجیح دادم که فقط بگم : فرا رسیدن بهار و عیدتون مبارک با آرزوی بهترینها برای شما پ.ن ۱ :در اولین فرصت میام و همه اون حرفایی که میخواستم بنویسم رو میگم. فعلاً برم تا دیر نشده به کارهام برسم! هوس کردم امسال...
-
اشک و دعوا و چهارشنبهسوری!!
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1384 18:53
خوب بالاخره بعد از اشک ریختنهای فراوان دلم آروم گرفت! اشکهام مثل مهستا اندازه یه استخر نبود، ولی فکر کنم یه حوض رو پر میکرد! دیروز صبح که بیدار شدم احساس کردم که امروز روز من نیست! اصلاً دلم نمیخواست برم سرکار، اما مرده شور این وجدان کاری رو ببرن که مجبورم کرد برم! حالم زیاد خوب نبود، میدونستم علتش چیه! زیاد عادت به...
-
دلم یه عالمه گریه میخواد :(((((((((
شنبه 20 اسفندماه سال 1384 12:08
استاد می گوید: اگر باید بگریید، همچون کودکان بگریید. زمانی کودک بودید، و یکی از نخستین چیزهایی که از زندگی آموختید، گریستن بود، چون گریستن بخشی از زندگی است. هرگز از یاد مبرید که آزادید، و نشان دادن احساساتتان شرم آور نیست. فریاد بزنید، با صدای بلند هق هق کنید، هر چه قدر که مایلید، سر و صدا کنید. چون کودکان این گونه...
-
خداحافظ رفیق
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1384 09:53
دوست جونم دیروز صبح رفت کانادا، رفت تا یه زندگی جدید رو اونجا شروع کنه! تمام زندگی چندین و چند سالهی اینجاشو تو سه تا چمدون ریخت و رفت دنبال یه آینده بهتر...آیندهای که میدونه خودش برای خودش رقم میزنه، نه دیگران... دلم خیلی گرفته، با اینکه این چند روز آخر خیلی با هم در تماس بودیم و چند بار دیدمش، اما نمیدونم چی شد که...
-
درد و نفرین بر سفر باد
جمعه 12 اسفندماه سال 1384 22:31
امروز یه روز خیلی خاص و نادر هستش! چرا؟ چون امروز جمعه ۱۲/۱۲/۱۳۸۴ هجری شمسی، ۳/۳/۲۰۰۶ میلادی و ۲/۲/۱۴۲۷ هجری قمری هست. یه اتفاق و تکرارِ خیلی نادر ... وقتی کشفیدمش برام خیلی جالب بود. البته عصر SMS اش هم به دستم رسید و فهمیدم که بقیه هم این مسئله رو کشف کردند. عصر بالاخره اون کنکور کذایی رو دادم،ولی خدایی کنکور صبح یه...
-
روزنوشتِ نمیدونم چندم!
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1384 10:36
خیلی خسته و لهام و به شدت ذهن و روح و وقتم مشغول و درگیره! دلم میخواست خیلی چیزا بنویسم اما حالا که اومدم بنویسم .... منصرف شدم از اینکه همچین حرفهایی رو اینجا بنویسم و بهتر دیدم همون حرفهای روزمره رو بگم! دیروز رفتم کارت ورود به جلسه کنکور رو گرفتم. کلی از همکارام این هفته رو مرخصی گرفتن و نشستن خونه مشغول زدن و...
-
پرواز را به خاطر بسپار ، پرنده رفتنیاست...
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1384 12:50
میخواستم امروز از شادیهام بنویسم اما انگار خدا هم دلش نمیخواد من شاد باشم و باید همش خبرای بد بهم برسه و خوشیهام موقتی باشه :(( دیشب خبر فوت ناگهانی یکی از دوستام حالم رو بدجوری دگرگون کرد! به واسطه یکی از دوستان صمیمیم که الان تو انگلستان داره درس میخونه باهاش آشنا شده بودم. دیشب که رفتم تو یاهو مسنجر همون دوستم خبر...
-
یک صبح ، یک سلام
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1384 09:03
امروز صبح تو تاکسی در حال اومدن به سرکار، رادیو تهران برنامه یک صبح یک سلام!! مجری با تمام شور و هیجان ممکن داره صحبت میکنه! یه تلفن رو پخش میکنند: آقاهه: سلاممممممممم خانم، من خیلی خوشحالم، آخه بعد از یک سال و نیم بالاخره موفق شدم با شما تماس بگیرم! خانمه: ما هم خوشحالیم ، شما از کجا تماس میگیرید؟ آقاهه: مممممممم...
-
کنکور
جمعه 28 بهمنماه سال 1384 20:40
بازم یه جمعه غمانگیز و پر از تنهایی، نمیخوام شکایت کنم از روزگارم، شاید یه روزایی حسرت همینها هم به دلم بمونه، خدا رو چه دیدی؟ دیشب تولد دو سالگی آقا مانی بود و مهتاب، این خاله از خودگذشته و فداکار خودشو کلی تو خرج انداخت...ترجیح دادم کادوی خونه جدید خواهرم و تولد مانی رو یکی کنم و البته بابتش کلی پول کباب شدم. شب...
-
برای تو
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1384 15:14
حرمت اعتبار خود را هرگز در میدان مقایسه خویش با دیگران مشکن که ما هر یک یگانهایم موجودی بینظیر و بیتشابه و آرمانهای خویش را به مقیاس معیارهای دیگران بنیاد مکن تنها تو میدانی که « بهترین » در زندگانیت چگونه معنا می شود از کنار آنچه با قلب تو نزدیک است آسان مگذر بر آنها چنگ درانداز ، آن چنان که بر زندگی خویش! که بی...
-
تشکر و ...
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1384 08:21
هی رفیق، این بهترین چیزی بود که میتونستی به عنوان هدیه ولنتاین بهم هدیه بدی... ممنونم به خاطر همه چیز! امضاء : مهتاب، دختری با موهای مشکی و نه طلایی!!!
-
عنوان نداره!
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1384 11:45
چهار روز تعطیلی و خونه موندن بدجوری آدم رو تنبل میکنه. بیدار شدن صبح زود یک طرف، اومدن سرکار یه طرف دیگه...البته مشکل دوم با وجود آژانس مرتفع شد. اما خستگی و رخوت هنوز تو تنمه. این چند روز خیلی دلم میخواست بنویسم اما تا میومدم شروع به نوشتن کنم یه چیزی پیش میومد که از نوشتن منصرف میشدم...بعد هم همه اون حرفایی که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1384 12:49
اوضاع و احوالم بهتره، آرومتر شدم ...فقط جهت اطلاع اگر که خواسته باشید! اگر عطشناک عشق ماندهایم از آن روست که از عشق تعریفی بسیار محدود میکنیم. خوشبختانه باید گفت که در عشق همای فرصت بیش از یک بار بر فراز آدمی به پرواز در میآید. ورنه آدمها همه بیعشق و حسرت نصیب میماندند. عشق پایداری میکند. مدام بر در میکوبد، آغوش خود...
-
شب-غر نامه
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1384 21:38
باز یکی دیگه از دوستام داره میره...میره تا زندگیشو اونور آب از نو شروع کنه، میره تا به آرزوهایی که اینجا نتونست برسه دست پیدا کنه...دلم خیلی گرفت وقتی گفت بلیطشم خریده و سال نو رو اونجاست. امشب نه هوا ابریه و نه داره بارون میباره...اما حال من کماکان خوب نیست! یکی بهم گفت یا عرضه داشته باش و برو دنبال آرزوها و...
-
هوای دلم بدجوری بارونی شده :(
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1384 20:59
باران میبارد امشب دلم غم دارد امشب آرام جان خسته ره میسپارد امشب...
-
روزمرگی
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1384 16:03
بالاخره تونستم یه فرصتی گیر بیارم و چند کلمه اینجا بنویسم! خیلی خستهام. هفته خیلی بدی رو گذروندم...یه روزایی از شدت نگرانی و استرس به مرز سکته رسیدم و یه شبایی از بس گریه کردم صبح چشمام دیگه باز نمیشد...خدا خیلی دوستم داشت که بخش عمدهای از مشکلات کاری و شخصیم رفع شد، البته هنوز به طور کامل خلاص نشدم...اما خدایا...
-
اندر حکایت روز تعطیل
پنجشنبه 22 دیماه سال 1384 11:18
آقا ما یه حرفی زدیم و گفتیم ۳ روز تعطیلیم، البته به ریش نداشتهمون خندیدیم که یه همچین حرفی زدیم، کی گفته کارمند جماعت سه!!!! روز بشینه خونه و استراحت کنه؟! امروز به خاطر ریزش اندکی برف و باران تمام ارتباطها و سیستمهای اداره ما دچار برفزدگی و نمکشیدگی مفرط شده بود، جوری که هیچ برنامهای کار نمیکرد و صبح ساعت ۹ زنگ...
-
آخ جون برف و تعطیلی :)
سهشنبه 20 دیماه سال 1384 14:18
سازندهترین کلمه گذشت است ... آن را تمرین کن پرمعنیترین کلمه ما است ... آن را به کار ببر عمیقترین کلمه عشق است ... به آن ارج بنه بیرحمترین کلمه تنفر است ... از بین ببرش سرکشترین کلمه احساس است ... با آن بازی نکن خودخواهانهترین کلمه من است... از آن حذر کن ناپایدارترین کلمه خشم است... آن را فرو ببر بازدارندهترین...
-
گلدانهای من!
یکشنبه 18 دیماه سال 1384 15:09
من به گل و گلدون خیلی علاقه دارم، اونقدر که شاید یه روزی اگه بازنشسته بشم، به جای برنامه نویسی بلند بشم برم یه جای خلوت و دنج و یه باغ گل بخرم و مشغول پرورش گل و گیاه بشم. شاید یکی از علتهای علاقه من به کشور هلند هم همین باشه. اما تا به حال هرچی گلدون خریدم و نگه داشتم یه اتفاقی براش افتاده! اکثرا چون خونه نیستم و...